🖤مافیای من🖤
هیسو: خب...
صبحا باید ساعت ۴:۵۵ از خواب بیدار شی
ا/ت: ۴:۵۵؟؟؟ زیادی زود نیست؟؟
هیسو: ارباب صبح ها ساعت ۵:۰۰ از خواب بیدار میشه. اونموقع کارایی رو انجام میده که باید توعم کمکش کنی.
ا/ت:...
هیسو: باید ساعت ۱۱:۰۰ شب خوابیده باشی.
باید جیمینو ارباب صدا کنی.
به هیچ وجه بهش بی احترامی نباید بکنی
بعد از اینکه ارباب از اتاقش خارج شد باید توام بیایی پایین و کارای عمارتو انجام بدی.
هرچیم که منو ارباب گفتیمو باید انجام بدی.
چون خدمتکار شخصی اربابی باید تو کار پرونده ها و... کمکش کنی.
هرچیم که گفتو باید انجام بدی.... اگه بهش گوش نکنی... خدا بهت رحم کنه.
(هیسو تو دلش: البته چون عاشقت شده فک نکنم کاری بهت داشته باشه.)
خب؟؟
ا/ت: باشه
هیسو: خوبه... آها! بیا به همه معرفتیت کنم..
و همه جارو بهت نشون بدم...
*۳۰دقیقه بعد
ا/ت: عایی... خانوم مین... الان باید چیکار کنم؟
هیسو: برو ظرفارو بشور
ا/ت با کلافگی: حالا نمیشه یه کار دیگه انجام بدم...؟ چون واقعا از ظرف شستن متنفرم...
هیسو: اینجا همه یکسانن تنفر و اینام نداریم... همینی که گفتم!
ا/ت: باشه...
جیمی... ببخشید.. ارباب کی برمیگردن؟؟
هیسو: اون تنهایی برنمیگرده... یه جورایی... با داداشاش برمیگرده
ا/ت: داداشاشون؟ مگه برادر دارن؟
هیسو: برادر واقعی نیستن.... مث داداشای همن کلا ۷ نفرن.
ساعت ۴:۳۰ عصرم برمیگردن. اونموقع ناهار خوردن.
خب! برو به کارت برس.
ا/ت: بله.
هوفففففففف
*ویو ا/ت
خدایی عمارت قشنگی بود.
رفتم آشپزخونه. برا یه لحظه تو شوک بزرگی رفتم.... یه عالمهههههههههه ظرف جلوم بود://
(حاضرم منو بکشن ولی ظرف نشورم:/)
ا/ت: وای... نه
شروع کردم به شستن.
بعد نیم ساعت کارم تموم شد.
ا/ت: خانوم مین...؟
هیسو: بله؟
میشه یه چن دیقه استرا....
هیسو: به هیچ وج! حالا برو مجسمه هارو دستمال بکش.
ا/ت: ولی...
هیسو: ولی بی ولی زودباش.
بیا! اینم دستمال و سطل آب.
ا/ت: باشه...
چقدر سختگیره خداااا
اصا انتظار نداشتممممم(تو دلش)
رفتم سمت مجسمه ها... اولی رو تمیز کردم... دومی رو هم همینطور...
سومی... چهارمی... پنجمی... ششمی....
و در آخر بیستمی
ا/ت: عایییییییی کمرممممم.... واییییی خدااااا
ادامه دارد...
------------------------
۵ تا لایک ✨🧸
نظرتون چیه رزی خواهر جیمین باشه؟؟
شرطا نرسیده بود... ولی دلم خواست فیکو بزارم😂
صبحا باید ساعت ۴:۵۵ از خواب بیدار شی
ا/ت: ۴:۵۵؟؟؟ زیادی زود نیست؟؟
هیسو: ارباب صبح ها ساعت ۵:۰۰ از خواب بیدار میشه. اونموقع کارایی رو انجام میده که باید توعم کمکش کنی.
ا/ت:...
هیسو: باید ساعت ۱۱:۰۰ شب خوابیده باشی.
باید جیمینو ارباب صدا کنی.
به هیچ وجه بهش بی احترامی نباید بکنی
بعد از اینکه ارباب از اتاقش خارج شد باید توام بیایی پایین و کارای عمارتو انجام بدی.
هرچیم که منو ارباب گفتیمو باید انجام بدی.
چون خدمتکار شخصی اربابی باید تو کار پرونده ها و... کمکش کنی.
هرچیم که گفتو باید انجام بدی.... اگه بهش گوش نکنی... خدا بهت رحم کنه.
(هیسو تو دلش: البته چون عاشقت شده فک نکنم کاری بهت داشته باشه.)
خب؟؟
ا/ت: باشه
هیسو: خوبه... آها! بیا به همه معرفتیت کنم..
و همه جارو بهت نشون بدم...
*۳۰دقیقه بعد
ا/ت: عایی... خانوم مین... الان باید چیکار کنم؟
هیسو: برو ظرفارو بشور
ا/ت با کلافگی: حالا نمیشه یه کار دیگه انجام بدم...؟ چون واقعا از ظرف شستن متنفرم...
هیسو: اینجا همه یکسانن تنفر و اینام نداریم... همینی که گفتم!
ا/ت: باشه...
جیمی... ببخشید.. ارباب کی برمیگردن؟؟
هیسو: اون تنهایی برنمیگرده... یه جورایی... با داداشاش برمیگرده
ا/ت: داداشاشون؟ مگه برادر دارن؟
هیسو: برادر واقعی نیستن.... مث داداشای همن کلا ۷ نفرن.
ساعت ۴:۳۰ عصرم برمیگردن. اونموقع ناهار خوردن.
خب! برو به کارت برس.
ا/ت: بله.
هوفففففففف
*ویو ا/ت
خدایی عمارت قشنگی بود.
رفتم آشپزخونه. برا یه لحظه تو شوک بزرگی رفتم.... یه عالمهههههههههه ظرف جلوم بود://
(حاضرم منو بکشن ولی ظرف نشورم:/)
ا/ت: وای... نه
شروع کردم به شستن.
بعد نیم ساعت کارم تموم شد.
ا/ت: خانوم مین...؟
هیسو: بله؟
میشه یه چن دیقه استرا....
هیسو: به هیچ وج! حالا برو مجسمه هارو دستمال بکش.
ا/ت: ولی...
هیسو: ولی بی ولی زودباش.
بیا! اینم دستمال و سطل آب.
ا/ت: باشه...
چقدر سختگیره خداااا
اصا انتظار نداشتممممم(تو دلش)
رفتم سمت مجسمه ها... اولی رو تمیز کردم... دومی رو هم همینطور...
سومی... چهارمی... پنجمی... ششمی....
و در آخر بیستمی
ا/ت: عایییییییی کمرممممم.... واییییی خدااااا
ادامه دارد...
------------------------
۵ تا لایک ✨🧸
نظرتون چیه رزی خواهر جیمین باشه؟؟
شرطا نرسیده بود... ولی دلم خواست فیکو بزارم😂
- ۶۶۰
- ۱۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط