رمان شعله های عشق (پارت 6)
-خب پس بلاخره باهم آشنا شدید، معرفی میکنم میکا ئلا عضو جدید مافیا.
_آحح، خب پس فهمیدم چرا فکر میکردم داری تعقیبم میکنی، نگو عضو جدید بودی.
_حالا دیدی داشتی اشتباه میکردی.
_خب من خودمو معرفی نکردم، من اسکارلت سوانم خواهر ادوارد و نامزد رئیسم، پس حواست به برخوردت با من باشه. تو کارامم دخالت نکن، یه تیتیش مامانی نمیتونه یه مافیای موفق بشه، شرط میبندم حتی عر%ه کشیدن ماشه رو هم نداری.
خب انتظار این پررویی رو ازش داشتم اما انگار حقیقت داشت، من به سختی میتونم یه ماشه رو بکشم چه برسه به اینکه بخوام..... آدم بکشم. ولی به حر حال ازش متنفرم و خواهم بود. به قدری که حتی هر کلمه از زبونش هم عصبیم میکنه، آخه یه آدم چقدر میتونه پررو و خودشیفته باشه.
_من نیازی به نظرت ندارم، به هر حال منم عضو جدیدم. باید باهام کنار بیای.
_آره متاسفانه.
_چرا این حاله ای که دورتون گرفتید انقد ترسناکه، اگه از روز اول اینجوری باشید بقیه رو دیگه خدا میدونه.
_ایساگی، میرم اتاقم یه شراب آلبالو و یکم مزه مخصوص برام برام بیاره، به لوکاس هم بگو اگه میخواد منو ببینه بیاد اتاقم.
_باشه میارم، ولی زیاده روی نکن.
_اصلا به توچه، آه یادم رفت، فعلا جوجه طلایی.
_تو به کی میگی.....
_میکا آروم باش، باید به این رفتارش عادت کنی، تازه این اولشه.
_چرا هر لحظه بیشتر پشیمون میشم، دلم برای رئیس هم میسوزه که هر روز باید اینو تحمل کنه.
_به اینجوریش نگاه نکن، اون دوتا پیش هم مثل خرگوش میشن، تازه رئیس خیلی دوسش داره.
_خوبه، بهتر. تازه اگه قراره با کس دیگه ای آشنا بشم از الان بگو آماده باشم.
_هنوز یه نفر دیگه هست، ولی اصلا شوکه نمیشی اتفاقا ازش خوشت هم میاد، مثل فرشته ها میمونه.
_امیدوارم.
یکم بعد رفتیم داخل و من اتاقم رو دیدم، انتظارشو نداشتم. یه اتاق به رنگ طوسی و تابلو های قشنگ، یه تخت دو نفره، یه دستشویی و حموم مخصوص و یه تراس بزرگ با آشپزخونه بود. خیلی بزرگ بود. رفتم پایین تا به ایساگی سر بزنم که دیدم که ادوارد روی برانکارد بود و لباسش کاملا خونی بود، یه خانم مو بلوند خیلی خوشگل که ظاهرا دکتر بود داشت میگفت که سریع اتاق بهداری رو حاضر کنن. بعد از چند لحظه به خودم اومدم. خیلی........ وحشتناک بود.......
#شعله_های_عشق
🛐🫀🍷❤️
_آحح، خب پس فهمیدم چرا فکر میکردم داری تعقیبم میکنی، نگو عضو جدید بودی.
_حالا دیدی داشتی اشتباه میکردی.
_خب من خودمو معرفی نکردم، من اسکارلت سوانم خواهر ادوارد و نامزد رئیسم، پس حواست به برخوردت با من باشه. تو کارامم دخالت نکن، یه تیتیش مامانی نمیتونه یه مافیای موفق بشه، شرط میبندم حتی عر%ه کشیدن ماشه رو هم نداری.
خب انتظار این پررویی رو ازش داشتم اما انگار حقیقت داشت، من به سختی میتونم یه ماشه رو بکشم چه برسه به اینکه بخوام..... آدم بکشم. ولی به حر حال ازش متنفرم و خواهم بود. به قدری که حتی هر کلمه از زبونش هم عصبیم میکنه، آخه یه آدم چقدر میتونه پررو و خودشیفته باشه.
_من نیازی به نظرت ندارم، به هر حال منم عضو جدیدم. باید باهام کنار بیای.
_آره متاسفانه.
_چرا این حاله ای که دورتون گرفتید انقد ترسناکه، اگه از روز اول اینجوری باشید بقیه رو دیگه خدا میدونه.
_ایساگی، میرم اتاقم یه شراب آلبالو و یکم مزه مخصوص برام برام بیاره، به لوکاس هم بگو اگه میخواد منو ببینه بیاد اتاقم.
_باشه میارم، ولی زیاده روی نکن.
_اصلا به توچه، آه یادم رفت، فعلا جوجه طلایی.
_تو به کی میگی.....
_میکا آروم باش، باید به این رفتارش عادت کنی، تازه این اولشه.
_چرا هر لحظه بیشتر پشیمون میشم، دلم برای رئیس هم میسوزه که هر روز باید اینو تحمل کنه.
_به اینجوریش نگاه نکن، اون دوتا پیش هم مثل خرگوش میشن، تازه رئیس خیلی دوسش داره.
_خوبه، بهتر. تازه اگه قراره با کس دیگه ای آشنا بشم از الان بگو آماده باشم.
_هنوز یه نفر دیگه هست، ولی اصلا شوکه نمیشی اتفاقا ازش خوشت هم میاد، مثل فرشته ها میمونه.
_امیدوارم.
یکم بعد رفتیم داخل و من اتاقم رو دیدم، انتظارشو نداشتم. یه اتاق به رنگ طوسی و تابلو های قشنگ، یه تخت دو نفره، یه دستشویی و حموم مخصوص و یه تراس بزرگ با آشپزخونه بود. خیلی بزرگ بود. رفتم پایین تا به ایساگی سر بزنم که دیدم که ادوارد روی برانکارد بود و لباسش کاملا خونی بود، یه خانم مو بلوند خیلی خوشگل که ظاهرا دکتر بود داشت میگفت که سریع اتاق بهداری رو حاضر کنن. بعد از چند لحظه به خودم اومدم. خیلی........ وحشتناک بود.......
#شعله_های_عشق
🛐🫀🍷❤️
۲.۰k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.