part⁴
چند شاتی از تهیونگ 🖤🐈⬛
راوی « دخترک توی اغوش پسرک بود درحالی ک سرش رو روی شونش گذاشته بود روی تخت دراز کشیده بودن »
_نمیخای بگی چیشده...
+ تهـ
_هوم... بگو گوش میدم
راوی « ات سعی کرد ماجرا رو با خونسردی برای تهیونگ توضیح بده... ولی
دیگه طاقتش تموم شده بود
اشکای دخترک اروم از روی گونش سر میخوردن و روی تیشرت سفید رنگ پسرک مینشستن
با همون صدای لرزون و اشکای بیقرار ادامه داد و تمام ماجرا رو تعریف کرد
_ یاااا ... گریه نکن
+ هققققق تهیونگا من هق... من واسه همه اضافیم
نمیتونم... نمیتونم دیگه تحمل کنم
کل روز رو هق دارم با کار کردنو چیزای هق بیخود خودمو سرگرم میکنم... تا فقط از اون خونه کوفتی دور بمونم...
خسته شدم دیگه هققققق برای هیچـ. هیچکس ارزش ندارمـ
هنوز حرفاش تموم نشده بود ک تهیونگ بدن سرد دختر رو ب اغوش خودش کشید و این باعث سکوت دخترک شد
_ چاگیا.. اینجوری نگو...
و با همون صدای اروم دلنشینش ادامه داد
_ چطور میگی واسه کسی ارزش نداری... وقتی من حاضرم جونمو برات بدم...
وقتی با دیدن این اشکات زجر میکشم... انگاری دارن ب قلبم ضربه میزنن
ات سرش رو از توی بغل ته جدا کرد و نگاهش رو ب چشمای اون داد
+ تو میدونی امروز چ روزیه دیگه مگه... ن؟
تهیونگ ک نمیخاست سوپرایزش رو خراب کنه سعی کرد بحث رو عوض کنه
دستاش رو دور صورت ات قاب کرد و اروم لب زد
_ یااااا اگه دوباره گریه کنی منم گریم میگیره هاا
لبخند محوی روی لبای دخترک نشست صورتش رو مظلوم کرد و..
+ ععع.. من دوس ندارم تو گریه کنی
_خودتو اینجوری کیوت نکن باعث میشه بخورمتا *خنده
ات با همون چهره مظلوم ادامه داد
+ دلت میاد
تهیونگ بوسه ای روی لبای ات کاشت و
_میبینی ک دلم میاد... تازه میتونم بهترشم انجام بدم * نیشخند اهم اهم
+ یاااااا تهیونگا
.
.
.
از روی تخت بلند شد
دوباره پتو رو روی دخترک فیکس کرد
و نگاهی به چهره غرق در خاب ات انداخت
از اتاق اومد بیرون
و ب...
هعب
https://harfeto.timefriend.net/16884275742385
ناشناس ژدید....
راوی « دخترک توی اغوش پسرک بود درحالی ک سرش رو روی شونش گذاشته بود روی تخت دراز کشیده بودن »
_نمیخای بگی چیشده...
+ تهـ
_هوم... بگو گوش میدم
راوی « ات سعی کرد ماجرا رو با خونسردی برای تهیونگ توضیح بده... ولی
دیگه طاقتش تموم شده بود
اشکای دخترک اروم از روی گونش سر میخوردن و روی تیشرت سفید رنگ پسرک مینشستن
با همون صدای لرزون و اشکای بیقرار ادامه داد و تمام ماجرا رو تعریف کرد
_ یاااا ... گریه نکن
+ هققققق تهیونگا من هق... من واسه همه اضافیم
نمیتونم... نمیتونم دیگه تحمل کنم
کل روز رو هق دارم با کار کردنو چیزای هق بیخود خودمو سرگرم میکنم... تا فقط از اون خونه کوفتی دور بمونم...
خسته شدم دیگه هققققق برای هیچـ. هیچکس ارزش ندارمـ
هنوز حرفاش تموم نشده بود ک تهیونگ بدن سرد دختر رو ب اغوش خودش کشید و این باعث سکوت دخترک شد
_ چاگیا.. اینجوری نگو...
و با همون صدای اروم دلنشینش ادامه داد
_ چطور میگی واسه کسی ارزش نداری... وقتی من حاضرم جونمو برات بدم...
وقتی با دیدن این اشکات زجر میکشم... انگاری دارن ب قلبم ضربه میزنن
ات سرش رو از توی بغل ته جدا کرد و نگاهش رو ب چشمای اون داد
+ تو میدونی امروز چ روزیه دیگه مگه... ن؟
تهیونگ ک نمیخاست سوپرایزش رو خراب کنه سعی کرد بحث رو عوض کنه
دستاش رو دور صورت ات قاب کرد و اروم لب زد
_ یااااا اگه دوباره گریه کنی منم گریم میگیره هاا
لبخند محوی روی لبای دخترک نشست صورتش رو مظلوم کرد و..
+ ععع.. من دوس ندارم تو گریه کنی
_خودتو اینجوری کیوت نکن باعث میشه بخورمتا *خنده
ات با همون چهره مظلوم ادامه داد
+ دلت میاد
تهیونگ بوسه ای روی لبای ات کاشت و
_میبینی ک دلم میاد... تازه میتونم بهترشم انجام بدم * نیشخند اهم اهم
+ یاااااا تهیونگا
.
.
.
از روی تخت بلند شد
دوباره پتو رو روی دخترک فیکس کرد
و نگاهی به چهره غرق در خاب ات انداخت
از اتاق اومد بیرون
و ب...
هعب
https://harfeto.timefriend.net/16884275742385
ناشناس ژدید....
۲۲.۱k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.