جای لبهایم به روی شانه ات آتش گرفت

جای لبهایم به روی شانه ات آتش گرفت
اشک میریزد خیالم پشت قاب خاطره
روزها با خواب تو، شب ها میان بسترم
هوش می رفت از سرم در پیچ و تاب خاطره
لعنتی بعد از تو اینجا زندگی یعنی همین
قهوه و سیگار، پیکی هم شراب خاطره
چارپایه می گذارد هر نفس زیر دلم
دعوتم هرشب به بزم این طناب خاطره
رفته ای؟ یا که نبودی؟ یا که اصلاً نیستی
غرق دریا می شوم در این سراب خاطره
با تو هستم معنی رویای خیس لحظه ها
رفته ام از خاطرت مثل شهاب خاطره

#سید_مصطفی_هاشمی
دیدگاه ها (۲)

پدرم نقاش عجیبی سترنجهایی میکشد،که هیچ کجا ندیده ایدخواستید ...

زیـــبا نیستـــم..!موهائـــی دارم سیــاه که فقـــط تا زیر گر...

#تا#جایـــے#کِہ#مَصرَفـــ#بِشـے#اَرزِشـــ#دارے              ...

زن باشی،کارمند هم باشی،تند وآرام گذشتن روزهایت یکی ست...صبح ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط