زن باشی،
زن باشی،
کارمند هم باشی،
تند وآرام گذشتن روزهایت یکی ست...
صبح ها چشمهای پف کرده ات را اندکی آرایش میکنی...
لباسهایت راباچشمهای نیمه باز میپوشی...
و راهی میشوی...
خودت با تمام خلوت زنانگی ات...
میروی وسط شهر شلوغ نامرد...
و ساعت کاری ات را،با تمام درکت از زندگی،که جایی در کارت ندارد،میگذرانی...
با هم جنس هایت همکاری، با مرد ها هم همکاری،و با این دو کنار هم!!!!...
زن که باشی،خسته که میشوی،داد که میشنوی،بغضت میگیرد...
و گریه کردن هم که زشت! که ضعف...! خودت باید خودت را جمع کنی...
و حالت را برای ادامه و تکرار مزخرف روزمره گی جور کنی...
غروب که میشود،آرایش ماسیده ات را،تمدید کنی،کمی عطربزنی،
باز خودت را در شلوغی شهری رهاکنی،که نمی فهمی اش!!!
هیچ وقت نفهمیدی اش...
کارمند هم باشی،
تند وآرام گذشتن روزهایت یکی ست...
صبح ها چشمهای پف کرده ات را اندکی آرایش میکنی...
لباسهایت راباچشمهای نیمه باز میپوشی...
و راهی میشوی...
خودت با تمام خلوت زنانگی ات...
میروی وسط شهر شلوغ نامرد...
و ساعت کاری ات را،با تمام درکت از زندگی،که جایی در کارت ندارد،میگذرانی...
با هم جنس هایت همکاری، با مرد ها هم همکاری،و با این دو کنار هم!!!!...
زن که باشی،خسته که میشوی،داد که میشنوی،بغضت میگیرد...
و گریه کردن هم که زشت! که ضعف...! خودت باید خودت را جمع کنی...
و حالت را برای ادامه و تکرار مزخرف روزمره گی جور کنی...
غروب که میشود،آرایش ماسیده ات را،تمدید کنی،کمی عطربزنی،
باز خودت را در شلوغی شهری رهاکنی،که نمی فهمی اش!!!
هیچ وقت نفهمیدی اش...
۱.۹k
۱۰ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.