pآخر
pآخر
با حرف یونگی هر دومون زدیم زیر خنده
یونگی. عا شما از کجا همدیگه رو میشناسین
ات. دیدی گفتم برمیگرده؟
یونگی. کی برمیگرده؟... وایسا ببینم نکنه...
ات. درسته... این همونه
یونگی. هههه فک کنم تو قهوه یه چی بود تاریخ گذشته بود؟ من دارم گیج میزنم بهتره برم هوا بخورم... شما دوتا هیچ گوهی نخورینااا
جیمین. چشممم
یونگی با گیجی از خونه زد بیرون نگاهمو دادم سمت جیمین...
ات. چیه چرا زل زدی؟
جیمین. تو این چند هفته داغون شدم... فک میکردم دیگه نمیبینمت...
ات. منم همینطور دیگه داشتم فک میکردم دارم دیونه میشم..
جیمین زل زده بود به لبام و لباشو تر میکرد میدونستم چی میخواد... نزدیکش شدمو یه بوسه کوتاهی به لباش زدم... با تعجب به من نگا میکرد..
ات. خب چیه مگه؟!
جبمین. هیچی.. هیچی فک نمیک..
نداشتم ادامه حرفشو بزنه که گفتم...
ات. مگه فقط خو...
حرفم باقرار گرفتن لباش رویه لبام قطع شد... منم شروع کردم همراهی...
"آینده ی زیبایه ما"
حدود 4سالی میشه که با جیمین ازدواج کردم.. از زندگیمون خیلی راضیم یه زندگی معمولی نه چندان پولدار نه فقیر... 2سال پیش مینهو به دنیا امد پسرمونه الان2سالشه خیلی بامزه و کیوته کپی برابر اصل جیمینه... اوه اصلا یونگی یادم رفت خب راستش اون برادر منگلمم هنوزم سینگله بله...
جیمین. اتتتتتت(داد)
ات. باز چیشده؟
جیمین. پسرتو ببین(عصبی، کیوت)
مینهو. مامانی فقط یه چوچولو خوشملش کلدم خوب(بچگونه مثلا)
بزور جلو خندمو گرفته بودم
ات. چیه مگه فقط موهاتو بسته(سعی در نخندیدین)
جیمین. بخندی شب جوری به فا...
ات. خفه شووو(داد)
جیمین. خب بابا
ات. همیچین بدم نشده مثل خروس شدی(خنده)
جیمین. نشونت میدم(زیر لب)
مینهو برای ابنکه جیمین از دستش عصبی نشه رفت لوپ جیمینو بوسید
مینهو. بابایه دشنگم مصبی شوده؟
جیمین. اخ من فدات شم مگه میشه از دستت عصبی شد؟
محکم همدیگه رو بغل کردن هادیه هااا این بساط هر روز ماست...
مینهو خوابیدش گذاشتم رو تختش و رفتم به سمت اتاق مشترک خودمو جیمین..
واردش شدم سرش تو گوشی بود... رفتم سمتشو خودمو تو بغلش جا دادم بازم اهمیت نداد بیشتر خودمو بهش فشار دادم که محکم بغلم کردو سرمو بوسید...
ات. به من اهمیت نمیدی نه؟!(عصبی،کیوت)
جیمین. فقط رینکشنتو میخواستم(خنده)
خم شدمو میز کنار تختمون رو باز کردم و یه آلبوم آوردم بیرون
جیمین. دوست داری خاطراتمونو دوره کنی؟
ات. هر چقدر ببینم بازم سیر نمشیم
جیمین منو تو آغوشش کشیدو به تاج تخت تکیه داد سرمو رو سینش گذاشتمو به عکاسایی که چهار سال پیش گرفتیم تا همین یه هفته پیش نگاه میکردیمو میخندیدم.... واین پایان زندگی شیرین ما♡
پایان♥
خب اینم از این فیک نظرتون راجبش چطور بود از10چند میدیدن بهش؟ دلیلتونم بگین 🙂❤
با حرف یونگی هر دومون زدیم زیر خنده
یونگی. عا شما از کجا همدیگه رو میشناسین
ات. دیدی گفتم برمیگرده؟
یونگی. کی برمیگرده؟... وایسا ببینم نکنه...
ات. درسته... این همونه
یونگی. هههه فک کنم تو قهوه یه چی بود تاریخ گذشته بود؟ من دارم گیج میزنم بهتره برم هوا بخورم... شما دوتا هیچ گوهی نخورینااا
جیمین. چشممم
یونگی با گیجی از خونه زد بیرون نگاهمو دادم سمت جیمین...
ات. چیه چرا زل زدی؟
جیمین. تو این چند هفته داغون شدم... فک میکردم دیگه نمیبینمت...
ات. منم همینطور دیگه داشتم فک میکردم دارم دیونه میشم..
جیمین زل زده بود به لبام و لباشو تر میکرد میدونستم چی میخواد... نزدیکش شدمو یه بوسه کوتاهی به لباش زدم... با تعجب به من نگا میکرد..
ات. خب چیه مگه؟!
جبمین. هیچی.. هیچی فک نمیک..
نداشتم ادامه حرفشو بزنه که گفتم...
ات. مگه فقط خو...
حرفم باقرار گرفتن لباش رویه لبام قطع شد... منم شروع کردم همراهی...
"آینده ی زیبایه ما"
حدود 4سالی میشه که با جیمین ازدواج کردم.. از زندگیمون خیلی راضیم یه زندگی معمولی نه چندان پولدار نه فقیر... 2سال پیش مینهو به دنیا امد پسرمونه الان2سالشه خیلی بامزه و کیوته کپی برابر اصل جیمینه... اوه اصلا یونگی یادم رفت خب راستش اون برادر منگلمم هنوزم سینگله بله...
جیمین. اتتتتتت(داد)
ات. باز چیشده؟
جیمین. پسرتو ببین(عصبی، کیوت)
مینهو. مامانی فقط یه چوچولو خوشملش کلدم خوب(بچگونه مثلا)
بزور جلو خندمو گرفته بودم
ات. چیه مگه فقط موهاتو بسته(سعی در نخندیدین)
جیمین. بخندی شب جوری به فا...
ات. خفه شووو(داد)
جیمین. خب بابا
ات. همیچین بدم نشده مثل خروس شدی(خنده)
جیمین. نشونت میدم(زیر لب)
مینهو برای ابنکه جیمین از دستش عصبی نشه رفت لوپ جیمینو بوسید
مینهو. بابایه دشنگم مصبی شوده؟
جیمین. اخ من فدات شم مگه میشه از دستت عصبی شد؟
محکم همدیگه رو بغل کردن هادیه هااا این بساط هر روز ماست...
مینهو خوابیدش گذاشتم رو تختش و رفتم به سمت اتاق مشترک خودمو جیمین..
واردش شدم سرش تو گوشی بود... رفتم سمتشو خودمو تو بغلش جا دادم بازم اهمیت نداد بیشتر خودمو بهش فشار دادم که محکم بغلم کردو سرمو بوسید...
ات. به من اهمیت نمیدی نه؟!(عصبی،کیوت)
جیمین. فقط رینکشنتو میخواستم(خنده)
خم شدمو میز کنار تختمون رو باز کردم و یه آلبوم آوردم بیرون
جیمین. دوست داری خاطراتمونو دوره کنی؟
ات. هر چقدر ببینم بازم سیر نمشیم
جیمین منو تو آغوشش کشیدو به تاج تخت تکیه داد سرمو رو سینش گذاشتمو به عکاسایی که چهار سال پیش گرفتیم تا همین یه هفته پیش نگاه میکردیمو میخندیدم.... واین پایان زندگی شیرین ما♡
پایان♥
خب اینم از این فیک نظرتون راجبش چطور بود از10چند میدیدن بهش؟ دلیلتونم بگین 🙂❤
۴.۱k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.