فیک به عشق باور دارم
فیک به عشق باور دارم
پارت : ۲۲
.. : چه کوفتیع؟ ( دوستان سه نقطه میزارم چون هنوز نمیدونید کیه )
فیلیکس: چند تا دوست ... اونا خودشون رو به کشتن دادن تا تورو ببینن انقدر بی چشم و رو نباش ..... تهیونگ 😊
تهیونگ: خب بنال ... کیا هستن؟
فیلیکس: بهتره خودت ببینی
بعد فیلیکس با اشاره به یکی از افراد به اونا فهموند که اون دو نفر رو بندازن داخل اتاق ولی فیلیکس خودش وارد اتاق نشد حتی یه قدم هم به داخل نزاشت( دلیل داره که نرفته تو ... داخل پارت های بعد میفهمید چرا نمیره داخل)
و افراد فیلیکس اون دو نفر رو در حالی که کیسه پارچه ای روی سرشون بود انداختن داخل ، تهیونگ تکونی به خودش داد و رفت سمت یکی از اونا آروم کیسه روی سرش رو زد کنار ..
تهیونگ: ک...کوک؟
فیلیکس: ببین اون یکی کیه!
تهیونگ کیسه روی سر اون یکی هم داد کنار
تهیونگ: ا...ا.ت؟؟؟؟
فیلیکس: درسته ...
تهیونگ: دیوونه ی روانییییییی چه بلایی سرشون آوردی مریض(عربده)
فیلیکس: (خنده ی بلند و ترسناک)
تهیونگ دوباره نگاهی به بدن بی جان ا.ت و کوک میکنه و آروم لب میزنه
تهیونگ: اونا ...اونا نمردن !
فیلیکس: چ...چی؟
تهیونگ: میگم... اونا نمردن(داد)
فیلیکس: هنوز هم مثل قبلا ها بامزه ای ته ... سخته ولی باید باور کنی .. تسليت میگم غم اخرتون نباشه ! (خنده)
تهیونگ: آره ...بخند ... ولی فقط یه آدمی که تو کار مافیا نیس اینو نمیفهمه مثل اینکه یادت رفته من تو کار مافیام یا بهتر بگم جز بهترین مافیا هام ...
ته دوباره نگاهی به بدن ا.ت و کوک میندازه و ادامه میده : اونا زنده آن چون تو تیر بهشون نزدی !
تو بهشون تیر بی هوشی زهر آلود زدی این تیر خیلی کمیابه باعث درد و خون ریزی نمیشه و طرف رو در جا میخوابونه اکثر مردم فکر میکنن بخاطر زهر این تیره که مردم میمیرن اما نمیدونن که زهر این تیر فقط بی هوش میکنه این تیر در واقع یه خاره که به یه گیاه خاص و کمیاب جنگلی و محلی متصل شده و ازش محافظت میکنه !
بازم بگم ؟
فیلیکس: نه ... کافیه فهمیدم تو مثل بقیه احمق نیستی حداقل کمتر احمقی !
خوبه افرین بهت پس ازشون مراقبت کن کمی مهمونت هستن!
ته : نه ... تو که نمیخوای اونا رو بزاری تو سلول ۲۵ !
فیلیکس: عااااا از اونجایی که اینجا سلول ۲۵ عه و پیش تو میمونن پس میشه گفت چرا ! اونا تو سلول ۲۵ میمونن حالا هم کافیه
ته : ن ... نهههههه اونا میمیرن
فیلیکس: اونا خودشونو یه کشتن دادن تا تورو نجات بدن تو هم یه فکری به حالشون بکن دیگه !
ته : نه ... نههههههههههههههههه(داد)
فیلیکس: خداحافظ ته ته و بعد درو بست
....: قربان حالا چیکار کنیم ؟
فیلیکس: یه کار کوچیک مونده که باید انجامش بدیم(لبخند ترسناک )
مایل به حمایت بیب¿
پارت : ۲۲
.. : چه کوفتیع؟ ( دوستان سه نقطه میزارم چون هنوز نمیدونید کیه )
فیلیکس: چند تا دوست ... اونا خودشون رو به کشتن دادن تا تورو ببینن انقدر بی چشم و رو نباش ..... تهیونگ 😊
تهیونگ: خب بنال ... کیا هستن؟
فیلیکس: بهتره خودت ببینی
بعد فیلیکس با اشاره به یکی از افراد به اونا فهموند که اون دو نفر رو بندازن داخل اتاق ولی فیلیکس خودش وارد اتاق نشد حتی یه قدم هم به داخل نزاشت( دلیل داره که نرفته تو ... داخل پارت های بعد میفهمید چرا نمیره داخل)
و افراد فیلیکس اون دو نفر رو در حالی که کیسه پارچه ای روی سرشون بود انداختن داخل ، تهیونگ تکونی به خودش داد و رفت سمت یکی از اونا آروم کیسه روی سرش رو زد کنار ..
تهیونگ: ک...کوک؟
فیلیکس: ببین اون یکی کیه!
تهیونگ کیسه روی سر اون یکی هم داد کنار
تهیونگ: ا...ا.ت؟؟؟؟
فیلیکس: درسته ...
تهیونگ: دیوونه ی روانییییییی چه بلایی سرشون آوردی مریض(عربده)
فیلیکس: (خنده ی بلند و ترسناک)
تهیونگ دوباره نگاهی به بدن بی جان ا.ت و کوک میکنه و آروم لب میزنه
تهیونگ: اونا ...اونا نمردن !
فیلیکس: چ...چی؟
تهیونگ: میگم... اونا نمردن(داد)
فیلیکس: هنوز هم مثل قبلا ها بامزه ای ته ... سخته ولی باید باور کنی .. تسليت میگم غم اخرتون نباشه ! (خنده)
تهیونگ: آره ...بخند ... ولی فقط یه آدمی که تو کار مافیا نیس اینو نمیفهمه مثل اینکه یادت رفته من تو کار مافیام یا بهتر بگم جز بهترین مافیا هام ...
ته دوباره نگاهی به بدن ا.ت و کوک میندازه و ادامه میده : اونا زنده آن چون تو تیر بهشون نزدی !
تو بهشون تیر بی هوشی زهر آلود زدی این تیر خیلی کمیابه باعث درد و خون ریزی نمیشه و طرف رو در جا میخوابونه اکثر مردم فکر میکنن بخاطر زهر این تیره که مردم میمیرن اما نمیدونن که زهر این تیر فقط بی هوش میکنه این تیر در واقع یه خاره که به یه گیاه خاص و کمیاب جنگلی و محلی متصل شده و ازش محافظت میکنه !
بازم بگم ؟
فیلیکس: نه ... کافیه فهمیدم تو مثل بقیه احمق نیستی حداقل کمتر احمقی !
خوبه افرین بهت پس ازشون مراقبت کن کمی مهمونت هستن!
ته : نه ... تو که نمیخوای اونا رو بزاری تو سلول ۲۵ !
فیلیکس: عااااا از اونجایی که اینجا سلول ۲۵ عه و پیش تو میمونن پس میشه گفت چرا ! اونا تو سلول ۲۵ میمونن حالا هم کافیه
ته : ن ... نهههههه اونا میمیرن
فیلیکس: اونا خودشونو یه کشتن دادن تا تورو نجات بدن تو هم یه فکری به حالشون بکن دیگه !
ته : نه ... نههههههههههههههههه(داد)
فیلیکس: خداحافظ ته ته و بعد درو بست
....: قربان حالا چیکار کنیم ؟
فیلیکس: یه کار کوچیک مونده که باید انجامش بدیم(لبخند ترسناک )
مایل به حمایت بیب¿
- ۹.۶k
- ۰۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط