مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده شک کرد

مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده . شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد ، برای همین ، تمام روز او را زیر نظر گرفت.

متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد ، مثل یک دزد راه می رود ، مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند ، پچ پچ می کند ،آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد ، لباسش را عوض کند ، نزد قاضی برود و شکایت کند .

اما همین که وارد خانه شد ، تبرش را پیدا کرد . زنش آن را جابه جا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود ، حرف می زند ، و رفتار می کند .

وقتی بخواهیم همه چیز را سیاه ببینیم حتما موفق خواهیم بود و اگر بخواهیم سفید ببینیم هم حتما موفق خواهیم بود...
دیدگاه ها (۱)

آدمهایی که شما را،بارها و بارها می آزارندمانند کاغذ سمباده ه...

یه گل کاکتوس قشنگ تو خونه ام داشتم.اوایل بهش میرسیدم، قشنگ ب...

عشق اگر یک لباس بودتو آن را نمی‌پوشیدی،اگر یک فیلم بودتو تما...

کردم ازعقل سؤالیکه مگرایمان چیست؟عقل برگوش دلم گفتکه ایمان ا...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

🌸حدیث کساء که بصورت شعر نوشته شده است.  تقدیم به شما محبان ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط