پارت
پارت ۲۱
کمرم سفت کرد و یه پسر بچه با شتاب از کنارمون رد شد اون وقت بود که فهمیدم همه ی حواسش به من بوده با یه دستش کل وزنمو گرفته بود و هی به خودش نزدیکم میکرد که یهو دستم رو گذاشتم روی شونش و خودمو بلند کردم و وایسادم
لین : امم اون مغازه لباساش خوشگله
دستش رو گرفتم و دویدم سمت اون مغازه یه لباس فروشیه بزرگ بود رفتیم داخلش یهو دستش رو میخواستم ول کنم که سفت گرفتش و نذاشت ولش کنم
تهیونگ روبه فروشنده کرد و گفت
تهیونگ : برند ترین لباساتون رو برامون بیارید
فروشنده : بله حتما
فروشنده رفت تا لباسها رو بیاره یکدفعه دیدم که دختره آقای شارلوک هم اومد داخل
دختره : سلام تهیونگ چطوریی؟
تهیونگ : سلام خوبم
لین : به به چشممون به جمالتون روشن شد (طعنه زد)
دختره : هه همچنین
دختره رفت و یه لباس باز برداشت و توی اتاق پرو پوشید
اومد بیرون دختره عفریته یه لباس پوشیده بود که کل دل و رودش بیرون ریخته بود البته ناگفته نماند که من از اون عفریته ترم یه لباس باز برداشتم و رفتم داخل اتاق پرو لباسم رو پوشیدم ولی دستم به زیپ نمی رسید
یه ایده ای به فکرم رسید که هم زیپم رو می بندم و هم اون دختره حرص میخوره
لین : تهیونگ؟ تهیونگگ (صدا زدن)
تهیونگ : بله ؟
لین : بیا داخل زیپم رو ببند دستم نمیرسه
تهیونگ اومد داخل موهام رو آروم کنار زد تا دستش بهم خورد بدنم لرزید از اونجایی که زیپش بلند بود از خجالت آب شدم
تهیونگ دستش رو گذاشت روی زیپ و بستش و موهام رو گرفت انداخت پشت کمرم ، داشتم با اینه ای که جلوم بود لباسم رو درست میکردم که یهو تهیونگ موهام رو گذاشت روی شونه اون طرفیم و سرش رو گذاشت روی شونم نزدیک گردنم جوری که ل.بش روی گر.دنم برخورد کرد لرزیدم
آروم با ل.بش گرد.نم رو خو.رد
کمرم سفت کرد و یه پسر بچه با شتاب از کنارمون رد شد اون وقت بود که فهمیدم همه ی حواسش به من بوده با یه دستش کل وزنمو گرفته بود و هی به خودش نزدیکم میکرد که یهو دستم رو گذاشتم روی شونش و خودمو بلند کردم و وایسادم
لین : امم اون مغازه لباساش خوشگله
دستش رو گرفتم و دویدم سمت اون مغازه یه لباس فروشیه بزرگ بود رفتیم داخلش یهو دستش رو میخواستم ول کنم که سفت گرفتش و نذاشت ولش کنم
تهیونگ روبه فروشنده کرد و گفت
تهیونگ : برند ترین لباساتون رو برامون بیارید
فروشنده : بله حتما
فروشنده رفت تا لباسها رو بیاره یکدفعه دیدم که دختره آقای شارلوک هم اومد داخل
دختره : سلام تهیونگ چطوریی؟
تهیونگ : سلام خوبم
لین : به به چشممون به جمالتون روشن شد (طعنه زد)
دختره : هه همچنین
دختره رفت و یه لباس باز برداشت و توی اتاق پرو پوشید
اومد بیرون دختره عفریته یه لباس پوشیده بود که کل دل و رودش بیرون ریخته بود البته ناگفته نماند که من از اون عفریته ترم یه لباس باز برداشتم و رفتم داخل اتاق پرو لباسم رو پوشیدم ولی دستم به زیپ نمی رسید
یه ایده ای به فکرم رسید که هم زیپم رو می بندم و هم اون دختره حرص میخوره
لین : تهیونگ؟ تهیونگگ (صدا زدن)
تهیونگ : بله ؟
لین : بیا داخل زیپم رو ببند دستم نمیرسه
تهیونگ اومد داخل موهام رو آروم کنار زد تا دستش بهم خورد بدنم لرزید از اونجایی که زیپش بلند بود از خجالت آب شدم
تهیونگ دستش رو گذاشت روی زیپ و بستش و موهام رو گرفت انداخت پشت کمرم ، داشتم با اینه ای که جلوم بود لباسم رو درست میکردم که یهو تهیونگ موهام رو گذاشت روی شونه اون طرفیم و سرش رو گذاشت روی شونم نزدیک گردنم جوری که ل.بش روی گر.دنم برخورد کرد لرزیدم
آروم با ل.بش گرد.نم رو خو.رد
- ۳.۲k
- ۲۲ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط