رمان سوکوکو _ پارت 1
هوای تو🕯💫✨>>>
#پارت1🍋🟩🌱
~•~•~•1•~•~•~
["ویو چویا° دفتر موری سان °بعد از ماموریت"]
یه لحظه سکوت... سکوتی فقط برای من، گوشام هیچ چیزو نمیشنیدند، همه جا ساکت شده بود غرق تو یه مه سیاه... کم کم پلکام سنگین شدن و تو یه خواب عمیق فرو رفتم.
___
بعد چند ساعت بیهوشی سعی کردم آروم آروم چشمامو باز کنم، صدای زیر دستام که صدام میزدن و خوب میشنیدم. بعضیاشون گریه میکردن؛ هه از جونشون ترسیدن؟
معلومه... حالا که موری سان نیست خیلی از شرکای تجاریمون میتونن از این فرصت سوئ استفاده کنن و بهمون شبیخون بزنن...
قطعا هیچ چیز آروم نمیمونه؛
از رو تخت بیمارستان مافیا بلند شدم با صدای آروم ولی پر تهدید زمزمه کردم:«
_: از کی این اتفاق افتاده؟؟؟
یکی از زیر دستام که به اصرار خودش این مدت باهام ماموریت نیومده بود با تته پته گفت:«
_: حو... حدود یه هفته
داد زدم و ادامه دادم
_: تو این خرابشده یکی نبود منو خبر کنه ماموریتو لغو کنم هااا؟؟؟
_: قربان گفتیم یکم جو آروم بشه بعد
_: خفه... کیا خبر دارن؟؟؟
_: پنج نفر از اعضای تیم شما که ما باشیم و همه مدیرای اجرایی
از جام پاشدم و جوریکه بقیه نفهمن استرس دارم لب زدم
_: واسه غروب یه جلسه تدارک ببین با همه مدیرای اجرایی
_: چشم رئیس
صبر کن... رئیس؟ حالا که موری سان مفقود شده بود منو رئیس صدا میزدن؟؟؟
پوزخندی زدم و با خودم گفتم:«چه تاج گذاری تلخی...»
___________________________
#رمان سوکوکو
ببخشید که دیر شد و کوتاه بود... پارتای بعد خیلی طولانی ترـن
شرط پارت دوم: این پست 10 لایک بخوره
#پارت1🍋🟩🌱
~•~•~•1•~•~•~
["ویو چویا° دفتر موری سان °بعد از ماموریت"]
یه لحظه سکوت... سکوتی فقط برای من، گوشام هیچ چیزو نمیشنیدند، همه جا ساکت شده بود غرق تو یه مه سیاه... کم کم پلکام سنگین شدن و تو یه خواب عمیق فرو رفتم.
___
بعد چند ساعت بیهوشی سعی کردم آروم آروم چشمامو باز کنم، صدای زیر دستام که صدام میزدن و خوب میشنیدم. بعضیاشون گریه میکردن؛ هه از جونشون ترسیدن؟
معلومه... حالا که موری سان نیست خیلی از شرکای تجاریمون میتونن از این فرصت سوئ استفاده کنن و بهمون شبیخون بزنن...
قطعا هیچ چیز آروم نمیمونه؛
از رو تخت بیمارستان مافیا بلند شدم با صدای آروم ولی پر تهدید زمزمه کردم:«
_: از کی این اتفاق افتاده؟؟؟
یکی از زیر دستام که به اصرار خودش این مدت باهام ماموریت نیومده بود با تته پته گفت:«
_: حو... حدود یه هفته
داد زدم و ادامه دادم
_: تو این خرابشده یکی نبود منو خبر کنه ماموریتو لغو کنم هااا؟؟؟
_: قربان گفتیم یکم جو آروم بشه بعد
_: خفه... کیا خبر دارن؟؟؟
_: پنج نفر از اعضای تیم شما که ما باشیم و همه مدیرای اجرایی
از جام پاشدم و جوریکه بقیه نفهمن استرس دارم لب زدم
_: واسه غروب یه جلسه تدارک ببین با همه مدیرای اجرایی
_: چشم رئیس
صبر کن... رئیس؟ حالا که موری سان مفقود شده بود منو رئیس صدا میزدن؟؟؟
پوزخندی زدم و با خودم گفتم:«چه تاج گذاری تلخی...»
___________________________
#رمان سوکوکو
ببخشید که دیر شد و کوتاه بود... پارتای بعد خیلی طولانی ترـن
شرط پارت دوم: این پست 10 لایک بخوره
- ۹.۸k
- ۰۴ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط