دانلود رمان هاریکا🌿
🌀 خلاصه رمان هاریکا:
هاریکا دختریست که اتفاقات قابل باوری برایش افتاده و این اتفاقات دوباره مرور میشوند؛ اما سوال اینجاست که چطور و چگونه؟
خودش هم نمیداند؛ ولی تا چشمهایش را باز میکند زمان به عقب برگشته. داستانی را مرور میکند که شروع حادثههای الاناش است و حالا اوست که در مقابل این اتفاقات قرار دارد.
قسمت هایی از رمان:
به تقویم نگاهی کردم، اعصابم خرد بود برای همین تقویم رو روی تخت پرت کردم. نگاهی به پرستار کردم که از حرکت من خوشش نیومده بود؛ اما لبخندی زد و با لحن مهربونی پرسید:
-حالت بهتره عزیزم؟
نه حالم خوب نبود و بر عکسِ جوابی که دلم میخواست بگم، لبخند غمگینی زدم و گفتم:
-خوبم.
با اینکه ادعا داشتم حالم خوبه، اما انگار خود پرستار هم فهمید که حالم خوب نیست. به تکون دادن سری اکتفا کرد و گفت:
-اون آقایون بیرون ایستادن؛ هنوز هم نمیخوای بیان داخل؟
سرم رو به علامت نه تکون دادم که دوباره سری تکون داد. نمیخواستم باهاش چشم تو چشم بشم و این دلیل خوبی برای ندیدنش بود. تنفر و عشق، هر دو توی وجودم شعلهور بودن و من برای فرار از این آوارگی، فقط گفتم داخل اتاق نیان.
نمیخواستم با دیدنش تنفرم شعلهورتر بشه. فکر اینکه دیگه چیزی واسه از دست دادن ندارم، دیوونم میکرد.
اشکِ توی چشمهام، نشون از غم درونم داشت. به قاب عکسی که من و بچهها کنار هم بودیم زل زدم؛ تموم این مدت کارم نگاه کردن به این عکس بود.
وضعیت خوبی نداشتم؛ موهای قهوهایم، پریشون دورم ریخته بودن. زیر چشمهام گودی بزرگی افتاده بود و در کل اون صورت تپل و گردم به یک صورت استخونی و لاغر تبدیل شده بود.
نگاهی به ویلچر کردم؛ تنها رفتن روی این ویلچر کار هرکسی نبود. به پرستار عاجزانه نگاه کردم؛ از عجز بدم میاومد و باز مجبور به تمنا بودم. همهی اینها دست رنجهی اون بود.
📌برای دانلود روی لینک زیر کلیک کنید♥
https://www.noghtevirgoul.ir/
📌برای ثبت نام و انتشار اثار خود روی لینک زیر کلیک کرده و ثبت نام کنید!
https://www.forum.noghtevirgoul.ir/index.php
لطفاً نظر خود در مورد دانلود رمان هاریکا را با ما به اشتراک بگذارید.
#دانلود_رمان #انجمن_نقطه_ویرگول #انجمن_رمان_نویسی #رمان_عاشقانه #رمان_جدید #چگونه_رمان_بنویسیم #چگونه_نویسنده_شویم #کتاب #نویسندگی #نویسندگان_مشهور #ادبیات #شعر #رمان_عاشقانه #رمان_جدید #رمان_طنز #شعر #اموزش_شعر #دلنوشته #رمان_هاریکا
هاریکا دختریست که اتفاقات قابل باوری برایش افتاده و این اتفاقات دوباره مرور میشوند؛ اما سوال اینجاست که چطور و چگونه؟
خودش هم نمیداند؛ ولی تا چشمهایش را باز میکند زمان به عقب برگشته. داستانی را مرور میکند که شروع حادثههای الاناش است و حالا اوست که در مقابل این اتفاقات قرار دارد.
قسمت هایی از رمان:
به تقویم نگاهی کردم، اعصابم خرد بود برای همین تقویم رو روی تخت پرت کردم. نگاهی به پرستار کردم که از حرکت من خوشش نیومده بود؛ اما لبخندی زد و با لحن مهربونی پرسید:
-حالت بهتره عزیزم؟
نه حالم خوب نبود و بر عکسِ جوابی که دلم میخواست بگم، لبخند غمگینی زدم و گفتم:
-خوبم.
با اینکه ادعا داشتم حالم خوبه، اما انگار خود پرستار هم فهمید که حالم خوب نیست. به تکون دادن سری اکتفا کرد و گفت:
-اون آقایون بیرون ایستادن؛ هنوز هم نمیخوای بیان داخل؟
سرم رو به علامت نه تکون دادم که دوباره سری تکون داد. نمیخواستم باهاش چشم تو چشم بشم و این دلیل خوبی برای ندیدنش بود. تنفر و عشق، هر دو توی وجودم شعلهور بودن و من برای فرار از این آوارگی، فقط گفتم داخل اتاق نیان.
نمیخواستم با دیدنش تنفرم شعلهورتر بشه. فکر اینکه دیگه چیزی واسه از دست دادن ندارم، دیوونم میکرد.
اشکِ توی چشمهام، نشون از غم درونم داشت. به قاب عکسی که من و بچهها کنار هم بودیم زل زدم؛ تموم این مدت کارم نگاه کردن به این عکس بود.
وضعیت خوبی نداشتم؛ موهای قهوهایم، پریشون دورم ریخته بودن. زیر چشمهام گودی بزرگی افتاده بود و در کل اون صورت تپل و گردم به یک صورت استخونی و لاغر تبدیل شده بود.
نگاهی به ویلچر کردم؛ تنها رفتن روی این ویلچر کار هرکسی نبود. به پرستار عاجزانه نگاه کردم؛ از عجز بدم میاومد و باز مجبور به تمنا بودم. همهی اینها دست رنجهی اون بود.
📌برای دانلود روی لینک زیر کلیک کنید♥
https://www.noghtevirgoul.ir/
📌برای ثبت نام و انتشار اثار خود روی لینک زیر کلیک کرده و ثبت نام کنید!
https://www.forum.noghtevirgoul.ir/index.php
لطفاً نظر خود در مورد دانلود رمان هاریکا را با ما به اشتراک بگذارید.
#دانلود_رمان #انجمن_نقطه_ویرگول #انجمن_رمان_نویسی #رمان_عاشقانه #رمان_جدید #چگونه_رمان_بنویسیم #چگونه_نویسنده_شویم #کتاب #نویسندگی #نویسندگان_مشهور #ادبیات #شعر #رمان_عاشقانه #رمان_جدید #رمان_طنز #شعر #اموزش_شعر #دلنوشته #رمان_هاریکا
۱.۴k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.