عشق مافیا p⁴
ا/ت:لیا
تهیونگ:ته
یعنی چی؟
از این به بعد اینجا میمونم؟
امکان نداره
دنبال راه فرار بودم
اتاق یه بالکن داشت
رفتم درشو باز کردم از عقب یه زره نگا کردم
پشماممم
چه خبره؟
5 تا بادیگارد گنده بود
من عمرا بتونم از دست اینا فرار کنم
برگشتم ک از بالکن دربیام
لیا:جیغغغغغغغغغ
پشتم اون پسره تهیونگ بود
ته:یواشش گوشم رفت چرا داد میزنی
لیا:ببخشید ک یهو از پشتم میای و من شکه میشم😐
ته:تا این حد ترسویی
میخواستم یه چیزی بگم ک صدای یکی اومد
بادیگارد:آقای کیم چیزی شده؟
ته:ن برگردین سر کارتون
گفت منو آورد تو
ته:میخواستی فرار کنی؟
لیا:به تو چه میخوام فرار میکنم نمیخام ن
ته:ببین عروسک کوچولو تو الان واسه منی و هر چیزی ک به تو ربط داره یعنی به منم ربط داره
لیا:اولن من عروسک کوچولو نیستم دومن کی گفته من واسه توعم
ته:فک کنم یادت رفت ک بابات ترو داد به من
لیا:این دلیلی نمیشه ک مجبورم با تو بمونم و چیز هایی ک تو میگی رو انجام بدم
ته:آها اون وقت کی گفته اینو
لیا:من گفتم و تو از من چی میخوای آخه من به چه دردت میخورم ولم کن برم ببین من به هیچ دردی نمیخورم هیچی بلد نیستم
ته:عمرا ولت کنم
لیا:خداااا خودمو میکشم ها ولم کن الان خسته شدم از زندگی مگه من عروسک همتونم هی باهام بازی میکنید؟
ته:منظورت چیه همتون؟
لیا:تو اولین کسی نیستی ک میخواد با اون باشم بابام منو هی به یکی ها اجاره میداد میدونی چند نفر خواستن به من ت*اوز کنن؟من خودم از دست همشون فرار کردم ولی دیگ تحمل نمیکنم فهمیدی
من واسه کسی نیستم و هیچ کسو نمیخوام
انگار خیلی اصبانی شده بود رگ هاش معلوم میشد
ته:یعنی اون بابات ترو به خاطره پول به همه میفروخت آره؟
لیا:آ-آ-آره
ته:نگران نباش من عین اونا نیستم و الان با اون بابات کار دارم
اینو گفت از اتاق بیرون رفت
چیکار میخواست بکنه؟
هیچی نفهمیدم خیلی خسته بودم رفتم رو تخت دراز کشیدم بعد از اون چشام تار شد...(خوابید دیگ چی بگم)
ویو تهیونگ
چطوری این همه باباش ظالم؟
دارم براش
ته:سوجون(اونی ک تو زیبای حقیقی بود ن ها این دست راس ته)
سوجون:بله قربان
ته:برو همین الان پیدا کن بابای لیا کجاست باهاش یه کاری دارم
سوجون:چشم قربان
رفت و بعد از 12-13 دقيقه اینا برگشت
سوجون:پیدا کردیم قربان
نیش خنده ای زدم و سوار ماشین شدم
...
ته:تو چطور بابایی هستی هه
ب/ل:قربان لطفا ولم کنید خواهش میکنم
ته:من اگه تورو نکشم اسمم کیم تهیونگ نیست
اون همه کتکش زدم ک خون بالا آورد
ته:لیا رو به کیا میفروختی ها؟
زدم تو دهنش
ب/ل:لطفا منو نکشین
ته:نمیکشمت هنوز زوده...
دیگه تهیونگ اینو تا حد مرگ میزنه دیگه(حصله ندرم تعریف کنم)
بعد 4 ساعت...
ویو لیا
از خواب کم کم پاشدم
آخ چقد بود خوابیده بودم
هوا تاریک شده بود
چشم کم کم باز میشدن ک دیدیم بالا سرم یکی بود
تهیونگ..؟
پایان
پارت بعدی رو بعدا میزارم
توی اسلاید بعدی خونه هست
بایییی💜
تهیونگ:ته
یعنی چی؟
از این به بعد اینجا میمونم؟
امکان نداره
دنبال راه فرار بودم
اتاق یه بالکن داشت
رفتم درشو باز کردم از عقب یه زره نگا کردم
پشماممم
چه خبره؟
5 تا بادیگارد گنده بود
من عمرا بتونم از دست اینا فرار کنم
برگشتم ک از بالکن دربیام
لیا:جیغغغغغغغغغ
پشتم اون پسره تهیونگ بود
ته:یواشش گوشم رفت چرا داد میزنی
لیا:ببخشید ک یهو از پشتم میای و من شکه میشم😐
ته:تا این حد ترسویی
میخواستم یه چیزی بگم ک صدای یکی اومد
بادیگارد:آقای کیم چیزی شده؟
ته:ن برگردین سر کارتون
گفت منو آورد تو
ته:میخواستی فرار کنی؟
لیا:به تو چه میخوام فرار میکنم نمیخام ن
ته:ببین عروسک کوچولو تو الان واسه منی و هر چیزی ک به تو ربط داره یعنی به منم ربط داره
لیا:اولن من عروسک کوچولو نیستم دومن کی گفته من واسه توعم
ته:فک کنم یادت رفت ک بابات ترو داد به من
لیا:این دلیلی نمیشه ک مجبورم با تو بمونم و چیز هایی ک تو میگی رو انجام بدم
ته:آها اون وقت کی گفته اینو
لیا:من گفتم و تو از من چی میخوای آخه من به چه دردت میخورم ولم کن برم ببین من به هیچ دردی نمیخورم هیچی بلد نیستم
ته:عمرا ولت کنم
لیا:خداااا خودمو میکشم ها ولم کن الان خسته شدم از زندگی مگه من عروسک همتونم هی باهام بازی میکنید؟
ته:منظورت چیه همتون؟
لیا:تو اولین کسی نیستی ک میخواد با اون باشم بابام منو هی به یکی ها اجاره میداد میدونی چند نفر خواستن به من ت*اوز کنن؟من خودم از دست همشون فرار کردم ولی دیگ تحمل نمیکنم فهمیدی
من واسه کسی نیستم و هیچ کسو نمیخوام
انگار خیلی اصبانی شده بود رگ هاش معلوم میشد
ته:یعنی اون بابات ترو به خاطره پول به همه میفروخت آره؟
لیا:آ-آ-آره
ته:نگران نباش من عین اونا نیستم و الان با اون بابات کار دارم
اینو گفت از اتاق بیرون رفت
چیکار میخواست بکنه؟
هیچی نفهمیدم خیلی خسته بودم رفتم رو تخت دراز کشیدم بعد از اون چشام تار شد...(خوابید دیگ چی بگم)
ویو تهیونگ
چطوری این همه باباش ظالم؟
دارم براش
ته:سوجون(اونی ک تو زیبای حقیقی بود ن ها این دست راس ته)
سوجون:بله قربان
ته:برو همین الان پیدا کن بابای لیا کجاست باهاش یه کاری دارم
سوجون:چشم قربان
رفت و بعد از 12-13 دقيقه اینا برگشت
سوجون:پیدا کردیم قربان
نیش خنده ای زدم و سوار ماشین شدم
...
ته:تو چطور بابایی هستی هه
ب/ل:قربان لطفا ولم کنید خواهش میکنم
ته:من اگه تورو نکشم اسمم کیم تهیونگ نیست
اون همه کتکش زدم ک خون بالا آورد
ته:لیا رو به کیا میفروختی ها؟
زدم تو دهنش
ب/ل:لطفا منو نکشین
ته:نمیکشمت هنوز زوده...
دیگه تهیونگ اینو تا حد مرگ میزنه دیگه(حصله ندرم تعریف کنم)
بعد 4 ساعت...
ویو لیا
از خواب کم کم پاشدم
آخ چقد بود خوابیده بودم
هوا تاریک شده بود
چشم کم کم باز میشدن ک دیدیم بالا سرم یکی بود
تهیونگ..؟
پایان
پارت بعدی رو بعدا میزارم
توی اسلاید بعدی خونه هست
بایییی💜
۱۱.۵k
۱۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.