فیک تو فقط برای منی
فیک تو فقط برای منی
پارت : ۸
رفتم داخل کلاس و با صدای هیاهوی و تشویق های بچه ها مواجه شدم و در بین تشویق ها هم چندین نفر گفتن..
* دختره؟ عهههههه
* واییییی ایوللل دخترررهههه
* یه دختر بهمون اضافه میشهههه
* وای چقدر خوشگله
* یه دختر بیشترررررر ..
* اوه اوه دوست دختر آینده ام رو میبینیم (مخم زده شد😔)
خیلی بامزه بودن ولی خیلی مهم نبود پس ایستادم و گفتم : سلام .. و اونا دوباره شروع کردن به جواب دادن :
* های ...
* اوففف سلام عزیزم
* سلامممم
از روی خجالت و بامزه بودن بچه ها لبخندی زدم و لپ هام سرخ شد و ادامه دادم: اسم من ا.ته ، کیم ا.ت ..
همزمان با حرف زدن هام سعی میکردم چهره ی تک تک بچه ها و واکنش هاشون رو ببینم بنظرم خیلی بامزه ان همچنان ادامه دادم: خب من به یه سری دلایل مجبور شدم مدرسه ام رو عوض کنم و بیام اینجا ، امیدوارم که ...(مکث میکنه )
چند لحظه روی هوا بودم و اصلا نفهمیدم چی به چیه .. آخه چطور ممکنه چشمم خورد به یه پسر اون .. اون سهون بود ( چیه؟ نکنه فکر کردی نامجونه؟ -_- )
خون توی رگ هام منجمد شد و خیره بهش نگاه کردم ، نگاه های سنگین و بدی بهم میکرد خدایا حتما این؟ آخه این همه ادم این همه مدرسه چرا اینننن؟؟؟ مکث طولانی کرده بودم که کم کم صدای پچ پچ بچه ها بلند شد
* چش شد؟
* چته دختر؟
* وا یعنی چی؟ چرا ساکت شد یهو؟!
* چرا به سهون نگاه میکنه؟
* همو میشناسن؟
نمیدونم چند دقیقه گذشت که جین به شونه ام ضربه ای آروم زد و گفت : حالت خوبه؟
سریع به خودم اومدم و گفتم: ها؟ آره آره...
و واسه اینکه بدتر نشه یه لبخند فیک زدم و ادامه دادم: خب داشتم میگفتم امیدوارم که ، هوامو داشته باشین .. اینو گفتم و سریع رفتم سر جام نشستم !
جین بعد از اینکه نشستم گفت : بچه ها ما سوابق تحصیلی ا.ت رو بررسی کردیم ، مثل اینکه باید حواستون رو جمع کنید که یه رقیب جدید دارین! (چشمک)
همه بچه ها خندیدن به جز ا.ت ..
جین: خب بریم سوال درس ..
ویو ا.ت : بعد از دیدن سهون هیچی نفهمیدم و کلا به فکر اون بودم .. یعنی اینجا چیکار میکنه؟ نکنه باهام کاری کنه؟ وای چرا این؟ مگه درسش خوبه؟ اون چیزی که من دیدم فقط یه عوضی بود و از درس و مدرسه و این چیزا چیزی حالیش نبود نمیدونم چقدر گذشت که صدای زنگ رو شنیدم .. همه بچه ها دورم جمع شدن و باهام حرف میزدن که بین اونا یه دختر خوشگل و خفن اومد و باهام بیشتر احساس صميميت کرد و گفت
* سلام دختر ..
ا.ت : سلام
* خیلی زیبایی
ا.ت : ممنون راستش تو خوشگلتری ..
اون دختر دستش رو به سمتم دراز کرد و گفت : اسم من یوناس
به دستش نگاهی کردم و باهاش دست دادم و گفتم : خوشوقتم..
داشتم با بچه ها وقت میگذرونم و اونا راجب محل زندگیم و چیزای مختلف میپرسیدن راستش داشتم اون سهون عوضی رو فراموش میکردم که یهو اومد وسط جمعیت و دستمو گرفت و ...
پارت : ۸
رفتم داخل کلاس و با صدای هیاهوی و تشویق های بچه ها مواجه شدم و در بین تشویق ها هم چندین نفر گفتن..
* دختره؟ عهههههه
* واییییی ایوللل دخترررهههه
* یه دختر بهمون اضافه میشهههه
* وای چقدر خوشگله
* یه دختر بیشترررررر ..
* اوه اوه دوست دختر آینده ام رو میبینیم (مخم زده شد😔)
خیلی بامزه بودن ولی خیلی مهم نبود پس ایستادم و گفتم : سلام .. و اونا دوباره شروع کردن به جواب دادن :
* های ...
* اوففف سلام عزیزم
* سلامممم
از روی خجالت و بامزه بودن بچه ها لبخندی زدم و لپ هام سرخ شد و ادامه دادم: اسم من ا.ته ، کیم ا.ت ..
همزمان با حرف زدن هام سعی میکردم چهره ی تک تک بچه ها و واکنش هاشون رو ببینم بنظرم خیلی بامزه ان همچنان ادامه دادم: خب من به یه سری دلایل مجبور شدم مدرسه ام رو عوض کنم و بیام اینجا ، امیدوارم که ...(مکث میکنه )
چند لحظه روی هوا بودم و اصلا نفهمیدم چی به چیه .. آخه چطور ممکنه چشمم خورد به یه پسر اون .. اون سهون بود ( چیه؟ نکنه فکر کردی نامجونه؟ -_- )
خون توی رگ هام منجمد شد و خیره بهش نگاه کردم ، نگاه های سنگین و بدی بهم میکرد خدایا حتما این؟ آخه این همه ادم این همه مدرسه چرا اینننن؟؟؟ مکث طولانی کرده بودم که کم کم صدای پچ پچ بچه ها بلند شد
* چش شد؟
* چته دختر؟
* وا یعنی چی؟ چرا ساکت شد یهو؟!
* چرا به سهون نگاه میکنه؟
* همو میشناسن؟
نمیدونم چند دقیقه گذشت که جین به شونه ام ضربه ای آروم زد و گفت : حالت خوبه؟
سریع به خودم اومدم و گفتم: ها؟ آره آره...
و واسه اینکه بدتر نشه یه لبخند فیک زدم و ادامه دادم: خب داشتم میگفتم امیدوارم که ، هوامو داشته باشین .. اینو گفتم و سریع رفتم سر جام نشستم !
جین بعد از اینکه نشستم گفت : بچه ها ما سوابق تحصیلی ا.ت رو بررسی کردیم ، مثل اینکه باید حواستون رو جمع کنید که یه رقیب جدید دارین! (چشمک)
همه بچه ها خندیدن به جز ا.ت ..
جین: خب بریم سوال درس ..
ویو ا.ت : بعد از دیدن سهون هیچی نفهمیدم و کلا به فکر اون بودم .. یعنی اینجا چیکار میکنه؟ نکنه باهام کاری کنه؟ وای چرا این؟ مگه درسش خوبه؟ اون چیزی که من دیدم فقط یه عوضی بود و از درس و مدرسه و این چیزا چیزی حالیش نبود نمیدونم چقدر گذشت که صدای زنگ رو شنیدم .. همه بچه ها دورم جمع شدن و باهام حرف میزدن که بین اونا یه دختر خوشگل و خفن اومد و باهام بیشتر احساس صميميت کرد و گفت
* سلام دختر ..
ا.ت : سلام
* خیلی زیبایی
ا.ت : ممنون راستش تو خوشگلتری ..
اون دختر دستش رو به سمتم دراز کرد و گفت : اسم من یوناس
به دستش نگاهی کردم و باهاش دست دادم و گفتم : خوشوقتم..
داشتم با بچه ها وقت میگذرونم و اونا راجب محل زندگیم و چیزای مختلف میپرسیدن راستش داشتم اون سهون عوضی رو فراموش میکردم که یهو اومد وسط جمعیت و دستمو گرفت و ...
۶.۸k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.