فیک جیمین
{•° توهم عاشقی °•} pt13
× ا.ت ویو ×
خجالت میکشیدم تو صورتش نگاه کنم ، آخه این چه کاری بود من کردمممم ( حالا که کارتو کردی حال کردی پشیمون شدی؟ احمق😐😂😂) دستشو زیر چونم زد و صورتمو بطرف خودش چرخوند
جیمین: هی ، چرا نگام نمیکنی؟ نکنه خجالت میکشی؟
ا.ت: کی؟من؟...هههه نه بابا خجالت چیه😅 (وی زر اضافی میزند)
جیمین: اصلا نیازی به خجالت کشیدن نیست، فکر کنم تا الان باید فهمیده باشی که چقد تورو دوست دارم... من عاشقتم و شنیدم که توهم همون موقع بهم گفتی دوسم داری😏
ا.ت: من کِی گفتم؟😐
جیمین: چطوره یه بار دیگه اون کارو انجام بدیم شاید یادت اومد
ا.ت: نه نمیخاد غلط کردم، باشه بابا منم دوست دارم، حالا چه اشکالی داره مگه جرمه؟
جیمین: آیگووو ، تو چقد کیوتی آخه🥺😂
یه خنده آرومی کردم و دیگه چیزی نگفتم ، مراسم عروسی تموم شده بود ماهم دیگه خداحافظی کردیم و از اونجا بیرون رفتیم ...
(پرش زمانی)
#وقتی_رسیدن_خونه
×جیمین ویو×
دیگه رسیده بودیم خونه خیلی خسته بودم برای همین لباسامو عوض کردم که بخوابم که ا.ت در اتاقو باز کرد و اومد تو
ا.ت: میگم من میخام دوش بگیرم بعد بخوابم ، میشه؟
جیمین: حتما چرا که نه باهم دیگه دوش میگیریم
ا.ت: وای نه تروخدا
جیمین: شوخی کردم ، برو عزیزم
×ا.ت ویو×
حولمو برداشتم و رفتم حموم ، یه دوش ۱۵ مینی گرفتم و خواستم بیام بیرون ، فقط حوله دورم بود ...
فکر نمیکردم جیمین هنوز بیدار باشه پس همون طوری اومدم بیرون ، درو که باز کردم اومدم بیرون فهمیدم جیمین بیداره ..
هیچی نمیگفت و فقط نگام میکرد .
منم سعی کردم خجالت نکشم ، به سمت آینه قدم بر می داشتم ، چشمای جیمینم همراه قدمام حرکت میکرد , موهامو با سشوار خشک کردم ، میخواستم لباسامو بپوشم
رو به جیمین کردم و بهش گفتم
ا.ت: اهم اهم...میشه اونوری شی، میخام لباس بپوشم
جیمین: آها....باشه
روشو کرد اونور ، منم شرتو شلوارمو پوشیدم میخواستم قفل سوتینمو ببندم ، هرکاری میکردم بسته نمیشد ... وای خدایا، ینی باید از این کمک بگیرم؟ فاک ... مجبورم
ا.ت: جیمینا، میگم .... میشه کمکم کنی اینو ببندم
جیمین: میتونم رومو برگردونم؟
ا.ت: آره
روشو برگردوند سمتم و بدون اینکه پلک بزنه بهم نگاه میکرد ، آب دهنشو قورت داد و اومد پشت سرم ، دستاشو روی کمرم جایی که قفل سوتین بود گذاشت و گفت
جیمین: اینو باید ببندم؟
ا.ت: آره
قفلو بست و همینطور که پشت سرم بود از توی آینه بهم نگاه میکرد..
ا.ت: چیه؟ نکنه بازم میخای؟یااا همین ۲ ساعت پیش باهم بودیم
جیمین: چیکار کنم خب بس که خوبی نمیتونم حتا یه ساعتم تحمل کنم
لبخند شیطونی زدم و ....
برین خونتون
دیگه دستم درد گرفت این پارتو خیلی زیاد نوشتم😔😂
× ا.ت ویو ×
خجالت میکشیدم تو صورتش نگاه کنم ، آخه این چه کاری بود من کردمممم ( حالا که کارتو کردی حال کردی پشیمون شدی؟ احمق😐😂😂) دستشو زیر چونم زد و صورتمو بطرف خودش چرخوند
جیمین: هی ، چرا نگام نمیکنی؟ نکنه خجالت میکشی؟
ا.ت: کی؟من؟...هههه نه بابا خجالت چیه😅 (وی زر اضافی میزند)
جیمین: اصلا نیازی به خجالت کشیدن نیست، فکر کنم تا الان باید فهمیده باشی که چقد تورو دوست دارم... من عاشقتم و شنیدم که توهم همون موقع بهم گفتی دوسم داری😏
ا.ت: من کِی گفتم؟😐
جیمین: چطوره یه بار دیگه اون کارو انجام بدیم شاید یادت اومد
ا.ت: نه نمیخاد غلط کردم، باشه بابا منم دوست دارم، حالا چه اشکالی داره مگه جرمه؟
جیمین: آیگووو ، تو چقد کیوتی آخه🥺😂
یه خنده آرومی کردم و دیگه چیزی نگفتم ، مراسم عروسی تموم شده بود ماهم دیگه خداحافظی کردیم و از اونجا بیرون رفتیم ...
(پرش زمانی)
#وقتی_رسیدن_خونه
×جیمین ویو×
دیگه رسیده بودیم خونه خیلی خسته بودم برای همین لباسامو عوض کردم که بخوابم که ا.ت در اتاقو باز کرد و اومد تو
ا.ت: میگم من میخام دوش بگیرم بعد بخوابم ، میشه؟
جیمین: حتما چرا که نه باهم دیگه دوش میگیریم
ا.ت: وای نه تروخدا
جیمین: شوخی کردم ، برو عزیزم
×ا.ت ویو×
حولمو برداشتم و رفتم حموم ، یه دوش ۱۵ مینی گرفتم و خواستم بیام بیرون ، فقط حوله دورم بود ...
فکر نمیکردم جیمین هنوز بیدار باشه پس همون طوری اومدم بیرون ، درو که باز کردم اومدم بیرون فهمیدم جیمین بیداره ..
هیچی نمیگفت و فقط نگام میکرد .
منم سعی کردم خجالت نکشم ، به سمت آینه قدم بر می داشتم ، چشمای جیمینم همراه قدمام حرکت میکرد , موهامو با سشوار خشک کردم ، میخواستم لباسامو بپوشم
رو به جیمین کردم و بهش گفتم
ا.ت: اهم اهم...میشه اونوری شی، میخام لباس بپوشم
جیمین: آها....باشه
روشو کرد اونور ، منم شرتو شلوارمو پوشیدم میخواستم قفل سوتینمو ببندم ، هرکاری میکردم بسته نمیشد ... وای خدایا، ینی باید از این کمک بگیرم؟ فاک ... مجبورم
ا.ت: جیمینا، میگم .... میشه کمکم کنی اینو ببندم
جیمین: میتونم رومو برگردونم؟
ا.ت: آره
روشو برگردوند سمتم و بدون اینکه پلک بزنه بهم نگاه میکرد ، آب دهنشو قورت داد و اومد پشت سرم ، دستاشو روی کمرم جایی که قفل سوتین بود گذاشت و گفت
جیمین: اینو باید ببندم؟
ا.ت: آره
قفلو بست و همینطور که پشت سرم بود از توی آینه بهم نگاه میکرد..
ا.ت: چیه؟ نکنه بازم میخای؟یااا همین ۲ ساعت پیش باهم بودیم
جیمین: چیکار کنم خب بس که خوبی نمیتونم حتا یه ساعتم تحمل کنم
لبخند شیطونی زدم و ....
برین خونتون
دیگه دستم درد گرفت این پارتو خیلی زیاد نوشتم😔😂
۱۰.۷k
۱۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.