فیک: شروعی به نام نفرت و پایانی به نام عشق
فیک: شروعی به نام نفرت و پایانی به نام عشق
parr²⁰
_چند روز بعد_
روی تخت مشاور دراز کشیده بود و به سقف خیره بود
حرفای های ناگفتهی که توی این چند روز در دلش روی هم کوه بسته بود را تک به تک بیان میکرد
" چند روز دارم ازش فرار میکنم برای ندیدنش بهونه های الکی میارم به زنگ هاش جواب نمیدم وقتی میاد دم دفتر یا دم خونه خودمو قیائم میکنم تا از اونجا بره ، ولی خب اونم بیخال نمیشه توی این چند روز ثانیهی نشده که زنگ نزنه یا پیام نده یا نیاد جایی که هستم " a.t
" نمیدونم چیکار کنم "a.t
" تا حالا اینقدر در مونده نبودم "a.t
" وقتی بوسیدمش خیلی ذوق کردم ولی وقتی فهمیدم زن داره میخواستم همونجا خودمو خفه کنم "a.t
" اون زنیکه اماندا منو گول زد "a.t
" گفت برو دوست داره برو ببوسش "a.t
" ولی خب تقصیر منم بود من باید عاقل میبودم حرفش باور نمیکردم "a.t
" ولی اون چی؟ اون چرا منو توی کلبه بوسید؟ "a.t
" چرا؟ چرا وقتی زن داشت به من نزدیک میشد؟ "a.t
" فقط از هوسش بوده؟ "a.t
" ولی خب چرا من؟ اون که میدونست من همیچین کسی نیستم که از روی هوس چند روز با یکی رابطه داشته باشم ، پس چرا همیچین کاری کرد؟ "a.t
دستش روی روی صورتش کشید و روی چشماش نگه داشت
" هوففف ، نمیدونم چیکار کنم ، توی ذهنم کلی سوال هست که همشون بی جوابن و نمیدونم جواب هاشون از کی باید بگیرم ، نمیدونم کی درست و صادقه "a.t
عینکش برداشت و روی برگهی سفیدش گذاشت
( اسم مشاوره سوفیا )
سوفیا: همش تقصیر خودته ا.ت
دستش برداشت و سریع بلند شد
" چی؟ ... "a.t
تن صداش پایین آورد
" هوففف ، میدونم "a.t
سوفیا: منظورم بوسیدنش نیست ، منظورم از اینی که هستیه
"اینی که هستم؟ "a.t
سوفیا: آره ، تو همیشه خیلی صادقی که ا.ت ، همیشه میخوای صادق باشی و همیشه ساده ، همیشه همه چیز باور میکنی ، خب این تقصیر خودته!
" میدونم ، میدونم سوفیا ولی خب من نمیتونم تغییر کنم ، سعی کردم ولی نشد "a.t
دستش میان دست های گرم دختر قفل کرد
سوفیا: ا.ت عزیزم ، هیچ وقت تغییر نکن ، همیشه همینی که هستی باش ، تو بهترینی ا.ت ، فقط میگم که برای همه اینطوری نباش ، اینطوری همه بهت آسیب میزنن و باعث میشه مثل الان بشی
" همیشه بهم میگی ، ولی خب من دوسش دارم "a.t
سوفیا: میدونم ا.ت ولی ...
" متاهله ، بخاطر همینه که دارم ازش فاصله میگرم ، میخوام ازش دور بشم تا حسم بهش از بین بره "a.t
parr²⁰
_چند روز بعد_
روی تخت مشاور دراز کشیده بود و به سقف خیره بود
حرفای های ناگفتهی که توی این چند روز در دلش روی هم کوه بسته بود را تک به تک بیان میکرد
" چند روز دارم ازش فرار میکنم برای ندیدنش بهونه های الکی میارم به زنگ هاش جواب نمیدم وقتی میاد دم دفتر یا دم خونه خودمو قیائم میکنم تا از اونجا بره ، ولی خب اونم بیخال نمیشه توی این چند روز ثانیهی نشده که زنگ نزنه یا پیام نده یا نیاد جایی که هستم " a.t
" نمیدونم چیکار کنم "a.t
" تا حالا اینقدر در مونده نبودم "a.t
" وقتی بوسیدمش خیلی ذوق کردم ولی وقتی فهمیدم زن داره میخواستم همونجا خودمو خفه کنم "a.t
" اون زنیکه اماندا منو گول زد "a.t
" گفت برو دوست داره برو ببوسش "a.t
" ولی خب تقصیر منم بود من باید عاقل میبودم حرفش باور نمیکردم "a.t
" ولی اون چی؟ اون چرا منو توی کلبه بوسید؟ "a.t
" چرا؟ چرا وقتی زن داشت به من نزدیک میشد؟ "a.t
" فقط از هوسش بوده؟ "a.t
" ولی خب چرا من؟ اون که میدونست من همیچین کسی نیستم که از روی هوس چند روز با یکی رابطه داشته باشم ، پس چرا همیچین کاری کرد؟ "a.t
دستش روی روی صورتش کشید و روی چشماش نگه داشت
" هوففف ، نمیدونم چیکار کنم ، توی ذهنم کلی سوال هست که همشون بی جوابن و نمیدونم جواب هاشون از کی باید بگیرم ، نمیدونم کی درست و صادقه "a.t
عینکش برداشت و روی برگهی سفیدش گذاشت
( اسم مشاوره سوفیا )
سوفیا: همش تقصیر خودته ا.ت
دستش برداشت و سریع بلند شد
" چی؟ ... "a.t
تن صداش پایین آورد
" هوففف ، میدونم "a.t
سوفیا: منظورم بوسیدنش نیست ، منظورم از اینی که هستیه
"اینی که هستم؟ "a.t
سوفیا: آره ، تو همیشه خیلی صادقی که ا.ت ، همیشه میخوای صادق باشی و همیشه ساده ، همیشه همه چیز باور میکنی ، خب این تقصیر خودته!
" میدونم ، میدونم سوفیا ولی خب من نمیتونم تغییر کنم ، سعی کردم ولی نشد "a.t
دستش میان دست های گرم دختر قفل کرد
سوفیا: ا.ت عزیزم ، هیچ وقت تغییر نکن ، همیشه همینی که هستی باش ، تو بهترینی ا.ت ، فقط میگم که برای همه اینطوری نباش ، اینطوری همه بهت آسیب میزنن و باعث میشه مثل الان بشی
" همیشه بهم میگی ، ولی خب من دوسش دارم "a.t
سوفیا: میدونم ا.ت ولی ...
" متاهله ، بخاطر همینه که دارم ازش فاصله میگرم ، میخوام ازش دور بشم تا حسم بهش از بین بره "a.t
۹.۴k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.