فیک: شروعی به نام نفرت و پایانی به نام عشق
فیک: شروعی به نام نفرت و پایانی به نام عشق
parr²¹
سوفیا: اینطوری نمیتونی ، نمیتونی با دور شدن ازش حستو از بین ببری
" خب تو بگو ، 1۲ ساله باهم رفیقیم ، بگو چیکار کنم تا از این حال دَرام "a.t
سوفیا: بگم گوش میکنی؟
" اره اره ، معلومه که گوش میکنم "a.t
سوفیا: با یکی آشنا شو
" چی؟ "a.t
سوفیا: با یکی آشنا شو چند وقت باهاش برو بیا باهاش بچرخ ازش خوشت بیاد بعد از فکر جونگکوک هم در میایی
" اینطوری نمیشه "a.t
سوفیا: بخاطر این همه سال رفاقت که داریم دارم بهترین راه چاره میارم در ضمن تو ۲۶ سالته باید دوست پسر پیدا کنی یا ازدواج کنی
" باش "a.t
سوفیا: واقعا؟
" اره ، ولی خب من کسی سراغ ندارم ، از کجا یکی پیدا کنم "a.t
سوفیا: اونو بسپرش به من
" از کجا میخوای پیدا کنی؟ "a.t
سوفیا: یکی از دوست های دوست پسرمو که هم خوشتیپ باشه هم با فرهنگ هم تایپ تو برات پیدا میکنم بعد با هم دیگه آشنا تون میکنم
" نه بابا! خخخ بعد تایپ من چیه که خودم خبر ندارم؟ "a.t
سوفیا: شاید تو نگی و برات مهم نباشه ولی از ظاهر خودت میشه فهمید تایپت توی مردا چیه، منم برات یکی خوب پیدا میکنم
" خیلی خب ببینیم رفیقمون چیکار میکنه "a.t
بلند شو و به طرف پالتوش رفت
پالتو به تن کرد
سوفیا: میری؟ زود نیست؟
" میخوام یه سر برم دفتر به کارا برسم تا فردا فقط دادگاه بمونه تا بقیه شو استراحت کنم "a.t
سوفیا: خیلی خب باشه ، ولی فردا استراحت نداری گفته باشم باهام میایی بیرون
" خخخ باشه ، تا فردا فعلا "a.t
سوفیا:مواظب خودت باش
_دفتر_
روبهروی آسانسور ایستاد و کاغذ زرد رنگ روشو خوند
" به دلیل تعمیرات استفاده از آسانسور تا اطلاع ثانوی ممنون میباشد ، با تشکر "
" هوفف ، تا طبقه پنجم خیلی پله هست "a.t
تک به تک پلهها را طی میکرد
" همیشه اینقدر پله داشت! "a.t
از پشت سر گذاشتن پله ها به طبقه خودش رسید
اما قبل از اینکه بخواد وارد طبقه بشه چشمش به فردی خود
چهرهاش مشخص نبود
ولی هیکلش ، کت و شلوار مشکی ، قدی بلند ، موهای لخت و مشکی
برای مطمعن شدن یه قدم به جلو برداشت
" جناب! "a.t
برگشت
خودش بود ، جئون
این همه مدت به آسانی از دستش فرارکرد ، الان چجوری!
parr²¹
سوفیا: اینطوری نمیتونی ، نمیتونی با دور شدن ازش حستو از بین ببری
" خب تو بگو ، 1۲ ساله باهم رفیقیم ، بگو چیکار کنم تا از این حال دَرام "a.t
سوفیا: بگم گوش میکنی؟
" اره اره ، معلومه که گوش میکنم "a.t
سوفیا: با یکی آشنا شو
" چی؟ "a.t
سوفیا: با یکی آشنا شو چند وقت باهاش برو بیا باهاش بچرخ ازش خوشت بیاد بعد از فکر جونگکوک هم در میایی
" اینطوری نمیشه "a.t
سوفیا: بخاطر این همه سال رفاقت که داریم دارم بهترین راه چاره میارم در ضمن تو ۲۶ سالته باید دوست پسر پیدا کنی یا ازدواج کنی
" باش "a.t
سوفیا: واقعا؟
" اره ، ولی خب من کسی سراغ ندارم ، از کجا یکی پیدا کنم "a.t
سوفیا: اونو بسپرش به من
" از کجا میخوای پیدا کنی؟ "a.t
سوفیا: یکی از دوست های دوست پسرمو که هم خوشتیپ باشه هم با فرهنگ هم تایپ تو برات پیدا میکنم بعد با هم دیگه آشنا تون میکنم
" نه بابا! خخخ بعد تایپ من چیه که خودم خبر ندارم؟ "a.t
سوفیا: شاید تو نگی و برات مهم نباشه ولی از ظاهر خودت میشه فهمید تایپت توی مردا چیه، منم برات یکی خوب پیدا میکنم
" خیلی خب ببینیم رفیقمون چیکار میکنه "a.t
بلند شو و به طرف پالتوش رفت
پالتو به تن کرد
سوفیا: میری؟ زود نیست؟
" میخوام یه سر برم دفتر به کارا برسم تا فردا فقط دادگاه بمونه تا بقیه شو استراحت کنم "a.t
سوفیا: خیلی خب باشه ، ولی فردا استراحت نداری گفته باشم باهام میایی بیرون
" خخخ باشه ، تا فردا فعلا "a.t
سوفیا:مواظب خودت باش
_دفتر_
روبهروی آسانسور ایستاد و کاغذ زرد رنگ روشو خوند
" به دلیل تعمیرات استفاده از آسانسور تا اطلاع ثانوی ممنون میباشد ، با تشکر "
" هوفف ، تا طبقه پنجم خیلی پله هست "a.t
تک به تک پلهها را طی میکرد
" همیشه اینقدر پله داشت! "a.t
از پشت سر گذاشتن پله ها به طبقه خودش رسید
اما قبل از اینکه بخواد وارد طبقه بشه چشمش به فردی خود
چهرهاش مشخص نبود
ولی هیکلش ، کت و شلوار مشکی ، قدی بلند ، موهای لخت و مشکی
برای مطمعن شدن یه قدم به جلو برداشت
" جناب! "a.t
برگشت
خودش بود ، جئون
این همه مدت به آسانی از دستش فرارکرد ، الان چجوری!
۹.۶k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.