مروارید آبی
Part ¹⁶
ویو کوک
وقتی رفتم خونه سریع رفتم حموم و لباس مجلسی و پوشیدم که یادم افتاد دسته گل لانا داخل ماشین مونده
از مامان بابام و یونا خدافظی کردم و رفتم تو ماشین به سمت عمارت بابای لانا حرکت کردم توی حیاط عمارتشون توی ماشین منتظر لانا بودم
که دیدم چقد خوشگل شده مثل فرشته ها شده بود از ماشین پیاده شدم و دسته گل و ورداشتم در و براش باز کردم و دسته گل و تقدیمش کردم
تو ماشین حرفی بینمون نشده بود که سکوت و شکسته ام
_ببخشید
+دفعه بعدی نمیبخشم(جدی)
_هوم
وارد تالار شدبم همه رسیده بودن و وقتی من و لانا وارد تالار شدیم همه به پامون بلند شدن و دست زدن لانا بازومو گرفته بود و لبخند میزد
قشنگ معلومه فیک بود...
ویو لانا
اصلا خوشحال نبودم داشتیم به طرف عاقد میرفتیم که چشمم خورد به اون دختره که ارایشم کرده بود
پیش یه پسر جوونی وایساده بود
اون اینجا چیکار میکرد؟
به سمت عاقد رفتیم و عاقد بعد از خوندن خوتبه (نمیدونم چی بهش میگن)
منتظر جواب من بود که گفتم بله
و همه دست زدن و همون جمله هارو به طرف کوک داشت میگفت و منتظر جواب کوک بود
_ بله
عاقد٪
٪ از این لحظه به بعد شما دو زوج رو زن و شوهر اعلام میکنم
که همه دست زدن و خوشحال بودن*
لبخند فیکی داشتم و کوک هم خیلی سرد بود هیچ حسی نداشت
نوبت رسیده بود به بوسه که هم من و هم کوک رو به هم برگشتیم
ویو کوک
....
شرط 20 لایک
15 کامنت
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.