اسپری شب پارت
اسپری شب: پارت ۱۵
وقتی برگشتم، فقط چند ثانیه طول کشید تا ببینمش.
وسط نور کمرمقِ چراغ خیابون، یه دختر بود. با یه هودی گشاد که آستینهاش تا نوک انگشتاش میرسیدن. یقهاش پاره بود، ولی مهم نبود. کلاهی که کشیده بود پایین، فقط یه تیکه از صورتش رو نشون میداد — یه نگاه زیرک، موهایی که از کنار بیرون زده بودن، و یه لبخند... از اون لبخندایی که انگار میگه: "من بیشتر از اون چیزی میفهمم که فکر میکنی."
تختهی اسکیتش... وضعش از من هم بدتر بود. یکی از چرخها لق میزد و چندتا خط عمیق روی سطحش افتاده بود، انگار بارها به در و دیوار خورده.
کولهپشتیشم هم همونقدر درب و داغون بود، ولی پر از چیزهایی که نمیدونستم چیه. شاید اسپری. شاید سیم. شاید هم فقط یه مشت رویا.
گفت:
– کارت خوبه. ولی اون "R"، زیادی کج بود.
اخم کردم، دفاعی:
– چون با یه دست زدمش. داشتم از یه سگ وحشی فرار میکردم، مرسی!
لبخند زد. از اون لبخندایی که معلومه نمیخواد دعوا شه. فقط دنبال یه جواب بامزهست.
بعد دستشو آورد بالا، قوطی اسپریشو تکون داد، و گفت:
– نشون بده، اسکیتر سبز. میخوام ببینم واقعاً بلدی یا فقط خوب فرار میکنی.
منم گفتم:
– شرط میبندم علامت من تا یه هفته پاک نمیشه. مال تو چی؟
چشماش برق زد. یه جوری که انگار تازه بازی شروع شده.
– اگه باختی، یه قوطی از اسپریهاتو مال من.
– و اگه تو باختی؟
– اسممو میگم. اگه لیاقتشو داشته باشی.
اون شب، وسط تاریکی، روی دیوارهای نمزده و آسفالت خیس، دو تا اسکیتسوار ناشناس داشتن امضاشونو میزدن...
و هیچکدوم نمیدونستیم این رقابت قراره تبدیل شه به یه دوستی، به یه خانواده... و به یه مقاومت واقعی.
وقتی برگشتم، فقط چند ثانیه طول کشید تا ببینمش.
وسط نور کمرمقِ چراغ خیابون، یه دختر بود. با یه هودی گشاد که آستینهاش تا نوک انگشتاش میرسیدن. یقهاش پاره بود، ولی مهم نبود. کلاهی که کشیده بود پایین، فقط یه تیکه از صورتش رو نشون میداد — یه نگاه زیرک، موهایی که از کنار بیرون زده بودن، و یه لبخند... از اون لبخندایی که انگار میگه: "من بیشتر از اون چیزی میفهمم که فکر میکنی."
تختهی اسکیتش... وضعش از من هم بدتر بود. یکی از چرخها لق میزد و چندتا خط عمیق روی سطحش افتاده بود، انگار بارها به در و دیوار خورده.
کولهپشتیشم هم همونقدر درب و داغون بود، ولی پر از چیزهایی که نمیدونستم چیه. شاید اسپری. شاید سیم. شاید هم فقط یه مشت رویا.
گفت:
– کارت خوبه. ولی اون "R"، زیادی کج بود.
اخم کردم، دفاعی:
– چون با یه دست زدمش. داشتم از یه سگ وحشی فرار میکردم، مرسی!
لبخند زد. از اون لبخندایی که معلومه نمیخواد دعوا شه. فقط دنبال یه جواب بامزهست.
بعد دستشو آورد بالا، قوطی اسپریشو تکون داد، و گفت:
– نشون بده، اسکیتر سبز. میخوام ببینم واقعاً بلدی یا فقط خوب فرار میکنی.
منم گفتم:
– شرط میبندم علامت من تا یه هفته پاک نمیشه. مال تو چی؟
چشماش برق زد. یه جوری که انگار تازه بازی شروع شده.
– اگه باختی، یه قوطی از اسپریهاتو مال من.
– و اگه تو باختی؟
– اسممو میگم. اگه لیاقتشو داشته باشی.
اون شب، وسط تاریکی، روی دیوارهای نمزده و آسفالت خیس، دو تا اسکیتسوار ناشناس داشتن امضاشونو میزدن...
و هیچکدوم نمیدونستیم این رقابت قراره تبدیل شه به یه دوستی، به یه خانواده... و به یه مقاومت واقعی.
- ۸۴۷
- ۲۴ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط