اسپری شب پارت

اسپری شب: پارت ۱۴


اون شب، بارون نم‌نم می‌اومد. اونجور بارونی که انگار شهر داره گریه می‌کنه ولی نمی‌خواد کسی بفهمه. پیرمرد نشسته بود لبه‌ی جدول و یه پاکت چیپس نصفه جلوش بود. بهم تعارف نکرد. حقم نبود. هنوز چیزی ثابت نکرده بودم.

منم نشستم. چیزی نگفتم. فقط اسکیت‌بردمو گذاشتم کنارم و به قطره‌های بارون نگاه کردم که از لبه‌ی قوطی اسپری می‌چکیدن پایین.

چند دقیقه سکوت بود، بعد پیرمرد گفت:
-تا حالا دیدی کسی با یه تخته و یه اسپری آینده‌شو بسازه؟

سرمو به نشونه «نه» تکون دادم، ولی ته دلم یه چیزی قلقلکم می‌داد. شاید... شاید بتونم اون نفر باشم.

اون شب، اولین ماموریتم شروع شد.

پیرمرد گفت:
– توی شهر علامت بذار. نه فقط برای اینکه بگن «یه بچه‌ی بی‌سرپناه بوده اینجا»، نه... برای اینکه یه روز، کسی که گم شده بود، با دیدن اون علامت، راهشو پیدا کنه.

یه کوچه‌ی خالی پیدا کردم. دیوار ترک‌خورده، بوی نم، و یه تیر چراغ برق چشمک‌زن. قوطی سبزمو درآوردم، چند ثانیه تکونش دادم... و با لرزش دست، اولین علامت واقعی «R» رو زدم.

یه «R» بزرگ. یه چیزی بین اعتراض و امید.

وقتی برگشتم، پیرمرد فقط گفت:
– خوبه. ولی اگه می‌خوای بمونه، باید سریع‌تر بدوی... باید جوری سُر بخوری که کسی نتونه بگیرتت.

از اون شب، تمرین‌هام جدی‌تر شدن. نه فقط اسکیت، نه فقط اسپری... بلکه فکر، مسیر، فرار، پنهان شدن، برگشتن، بی‌صدا بودن.

و تو یکی از همین شب‌ها... برای اولین بار، صدای یه دختر رو شنیدم که پشت سرم گفت:
– کارتو دوست داشتم. ولی اون "R"، زیادی کج بود...

برگشتم و اون‌ اونجا بود... لکسی.
دیدگاه ها (۰)

اسپری شب: پارت ۱۵وقتی برگشتم، فقط چند ثانیه طول کشید تا ببین...

اسپری شب: پارت ۱۶صدای فس‌فس اسپری‌ها توی کوچه می‌پیچید. شب، ...

اسپری شب: پارت ۱۳اولین بار که پامو گذاشتم روی اون تخته‌ی لعن...

خب دایان تولدت مبااارکککک سعی کردم تو ی روز جمعش کنمو از سبک...

ویو جونگکوک: عروس مافیاپارت :۷وقتی ردشو برام زدن...

#رویای #جوانی #پارت-۷دیدم داشت ادا در می آورد و زد زیر خنده ...

𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭 ¹⁰ ( یک هفته بعد ) « ویو سوجین » سو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط