🖤Не трогай книгу📕
🖤Не трогай книгу📕
۳۷
بعد جیمین و بالباسای سفید دیدم موهاش
مثل من شده بود چشماش حالت عادی بود
به طرف اومد و منو بغل کرد .
_ازت ممنونم بیبی .
خواهش عمو جیمین .
یک هو وایستاد و بعد ازم جدا شد
خیلی ترسناک نگاهم کردو بعد گفت
_عمو جیمین آره!؟
هههه 😄😂
من پا گزاشتم به فرار و پودیم هم دنبالم .
خلاصه که بگم بعدش ماجرا رو به جین گفتم و الان با جین و جیمین زندگی میکنم .
به پدرم چیزی نگفتم و انباری رودرش وقفل کردم.
زندگی آرامش بخش من کنار جیمین شروع شده بود
بدون ترس 🫠
خب دل گون راست میگفت
عشق اولش وحشتناک اما اگر حقیقی شه
میشه از خون خاکستر ،آتیش، ابر ،جنگل
فقط این ما هستیم که باید درکش کنیم .
پایان
_دل.گون _
۳۷
بعد جیمین و بالباسای سفید دیدم موهاش
مثل من شده بود چشماش حالت عادی بود
به طرف اومد و منو بغل کرد .
_ازت ممنونم بیبی .
خواهش عمو جیمین .
یک هو وایستاد و بعد ازم جدا شد
خیلی ترسناک نگاهم کردو بعد گفت
_عمو جیمین آره!؟
هههه 😄😂
من پا گزاشتم به فرار و پودیم هم دنبالم .
خلاصه که بگم بعدش ماجرا رو به جین گفتم و الان با جین و جیمین زندگی میکنم .
به پدرم چیزی نگفتم و انباری رودرش وقفل کردم.
زندگی آرامش بخش من کنار جیمین شروع شده بود
بدون ترس 🫠
خب دل گون راست میگفت
عشق اولش وحشتناک اما اگر حقیقی شه
میشه از خون خاکستر ،آتیش، ابر ،جنگل
فقط این ما هستیم که باید درکش کنیم .
پایان
_دل.گون _
۸.۷k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.