ماه و خورشید

پارت ۹
هانا : خب
کوک : خب
ته : اسکلمون کردی
کوک : یس من سینگلی رو ترجیح میدم
هانا : از چشمات معلوم بود
کوک : زندگیه من به سه چیز بنده پول خواب و شیرموز
⁦☆⁩⁦ صبح روز بعد ☆⁩
ویوی هانا
صبح از خواب بلند شدم هنوز تار می‌دیدم که احساس کردم یکی جلومه
هانا : تهیونگ برو بیرون اصلا حال و حوصله ی تو رو ندارم
ته : هانا سریع باش به کوکم بگو بیا پایین " داد "
اوا خاک تو سرو کراشم تو اتاقمه چشمامو باز کردم با قیافش رو به رو شدم
هانا : ججججججججیییییییییغغغغغغغغغغغ خدا لعنتت کنه تهیونگ
کوک : چته من که نخوردمت
هانا : تو اتاق من چیکار می‌کنی
کوک : تهیونگ گفت بیام بیدارت کنم منم تا بهت انگشت زدم بیدار شدی
هانا : تمام اتاقم آنالیز کردی ؟
کوک : یس
خاک تو سرم همه ی عکساشو دید نکنه که اون نه نه ندیده
کوک : رو پتو بالشتتم عکس منه .......... اون عکس رو در کمدتم دیدم
اون عکس تو اون عکس بالا تنش لخت بود
هانا : برو گمشو بیرونننننننننننننننننننننننن " داد و خجالت "
بیرونش کردم و رفتم حموم بعدش یه لباس راحت پوشیدمو رفتم بیرون
هانا : ته فرسته ی مرگت ظاهر شد
ته : گوه خوردمم نه نخوردم کوک عکس رو کمدشو دیدی
کوک : برام سوال بود چطوری اونو گرفتی ؟
هانا : تهیونگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ" داد و خجالت "
ته : میخواستی نکنی من بهت گفتم یه روزی کراشتو می فرستم تو اتاقت
هانا : خیلی بیشعوری کثافت الدنگ " گریه "
کوک : عه فاخ چرا گریه می‌کنی ؟
هانا : چون اون هق تورو هق فرستاد هق تو اتاقم هق "گریه "
سریع رفتم تو اتاقم
ته : چون امروز دانشگاه تعطیل بود گفتم بریم باغ " داد "
هانا : پدصگگگگگگگگگگگگگگگگ هق " گریه "
بالشتمو محکم بغل کردمو گریه کردم
چرا گفت بیاد تو اتاقم آبروم رفت دیگه باهاش حرف نمی‌زنم
که یکی اومد تو اتاقم اصلا نگاه نکردم کیه بغلم کرد و بردم پایین
هانا : ولم هق کنننننننننننننننن " گریه "
کوک : نگفتی چرا گریه می‌کنی
نگاه کردم فاخخخخخخخخخخخخخخ او بغلم کرده
هانا : ججججججججیییییییییغغغغغغغغغغغ
ته : بزارش زمین
گذاشتم زمین سریع رفتم کفشمو پوشیدمو رفتم پیش سوآ و جیا تو خونه ی سوآ
جیا : چته
هانا : تهیونگ کراشمو فرستاده تو اتاقم
سوآ : تو چیکار کردی
کوک : اممممم گریه جیغ و داد
جیا : تو اینجا چیکار می‌کنی
کوک : هان اومدم اینو ببرم تحویل برادرش بدم
هانا : بگو خودش بیاد تو سمت من نمیای
جیا : کراشت کیه حالا که اومده تو اتاقت
کوک : من
سوآ : این اومد تو اتاقت
جیا : عه چه خوب می‌خوام فشاریت کنم
رفت کوکو بغل کرد و دست کشید تو موهاش
سوآ : اوه اوه جیا رگ گردنشو نگاه
هانا : جیا "حرسی "
جیا : اومدم که حرس تورو در بیارم
ناخوداگاه دوباره شروع به گریه کردن کردم
هانا :.....
🌑🌕
دیدگاه ها (۱۵)

ماه و خورشید

به‌نظرتون خیلی زود نگذشت....هرساله میگذره و سالگرد مرگش دوبا...

ماه و خورشید

ماه و خورشید

پارت ۱۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط