فیک صدای تو:
فیک صدای تو:
پارت ¹⁰
از زبان هاتسوکو:
هانای ناییبببب
خاک تو سرتونننن.... مرخصی بهم داددد... میرم با داداشیم خوشگذرونیی.. خاک تو سرتونن
(اون مرده که میگفت خاک تو سرتونو یادتونهه؟.. فک کنم چهار یا سه سال پیش مرد)
=میتونی بری... خوش بگذره
_مرسیی... ـ
سریع رفتم از اتاقش بیرون
اکوتاگلوا نگام. کرد
بنده سریع رفتم اون پشت که لباسمو عوض کنم و وسایلمو بردارم
هعییبـ. ـلباس مدرسمو پوشیدم.. چون با لباس مدرسع اومدم
اومدم پیش اکوتاگلوا
همه نگام میکردن
همچیو بهش گفتم و گفت بریم بیرون
چویا هم باهامون اومد... عررررررـ
رفتیم شهر بازی
اون قلدر مدرسه هم اونجا بود
منو دید.....
و فهمید اون پسری که پیشمونه چویا عه
؟ هاااا؟
اصلا حواسم نبود
هویییی.... هاتسوکو
&هاتسوکوووو
_هومم؟.. بله؟
&حواست کجاست؟
_ببخشید
یهو دختر قلدر اومد
؟ چویاا... میشه بهم امضا بدیبی
پرید بغل چویا
ولم کننننــ رو مخخخ...
اکوتاگلوا سعی کردم جداش کنه
&هاتسوکث بیا کمک
_عاا
با ترس سعی کردم جداشون کنم
دختره چویا رو ول کرد و زد تو دهن من
_اخخ..
؟ دختره ی عن... اینو زدم... چون نمیزاری شوهر ایندمو بغل کنم
&چه زری زدی؟... *فوق ترسناک*
+هرزه خودتی.... اصلا کی گفته من شوهر ایندتم؟
؟ هومم؟
اکوتاگاوا موهای دختره رو محکم کشید*
؟ اخخ... عوضی. ــ. به چه جرئتی منو میزنیییی.. ـ. حرومزاذه
+چه گوهی خوردی؟
از زبان چویا:
وقتی زد تو دهن هاتسوکو ناخوداگاه عصبی شدم
الانم به اکوتاگلوا فحش داد
+دهنتو ببندددد... اخه تو فن منی؟... اکه فنم بودی به دوستم اینجوری فحش نمیدادی.... اگه فنم بودی اینجوری...
ا
از زبان هاتسوکو:
اکوتاگاوا بهم اشاره کرد چویا رو اروم. کنم و. جلوشو بگیرم
_چ.. چویا.. اروم باش
دستشو گرفتم نا بتونم ارومش کنم
بهم نکاه کرد و. یکم سرخ شد
فهمیدم چه غلطی کردم
دستشو ول کردم و. چند قدم رفتم عقب *
_ببخشید
میفهمیدم سرخ شده بودم
وقتی دستشو گرفتم... یه حس عجیبی داشتم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ادمینتون دوبازه پارت داد... هانای نایی
پارت ¹⁰
از زبان هاتسوکو:
هانای ناییبببب
خاک تو سرتونننن.... مرخصی بهم داددد... میرم با داداشیم خوشگذرونیی.. خاک تو سرتونن
(اون مرده که میگفت خاک تو سرتونو یادتونهه؟.. فک کنم چهار یا سه سال پیش مرد)
=میتونی بری... خوش بگذره
_مرسیی... ـ
سریع رفتم از اتاقش بیرون
اکوتاگلوا نگام. کرد
بنده سریع رفتم اون پشت که لباسمو عوض کنم و وسایلمو بردارم
هعییبـ. ـلباس مدرسمو پوشیدم.. چون با لباس مدرسع اومدم
اومدم پیش اکوتاگلوا
همه نگام میکردن
همچیو بهش گفتم و گفت بریم بیرون
چویا هم باهامون اومد... عررررررـ
رفتیم شهر بازی
اون قلدر مدرسه هم اونجا بود
منو دید.....
و فهمید اون پسری که پیشمونه چویا عه
؟ هاااا؟
اصلا حواسم نبود
هویییی.... هاتسوکو
&هاتسوکوووو
_هومم؟.. بله؟
&حواست کجاست؟
_ببخشید
یهو دختر قلدر اومد
؟ چویاا... میشه بهم امضا بدیبی
پرید بغل چویا
ولم کننننــ رو مخخخ...
اکوتاگلوا سعی کردم جداش کنه
&هاتسوکث بیا کمک
_عاا
با ترس سعی کردم جداشون کنم
دختره چویا رو ول کرد و زد تو دهن من
_اخخ..
؟ دختره ی عن... اینو زدم... چون نمیزاری شوهر ایندمو بغل کنم
&چه زری زدی؟... *فوق ترسناک*
+هرزه خودتی.... اصلا کی گفته من شوهر ایندتم؟
؟ هومم؟
اکوتاگاوا موهای دختره رو محکم کشید*
؟ اخخ... عوضی. ــ. به چه جرئتی منو میزنیییی.. ـ. حرومزاذه
+چه گوهی خوردی؟
از زبان چویا:
وقتی زد تو دهن هاتسوکو ناخوداگاه عصبی شدم
الانم به اکوتاگلوا فحش داد
+دهنتو ببندددد... اخه تو فن منی؟... اکه فنم بودی به دوستم اینجوری فحش نمیدادی.... اگه فنم بودی اینجوری...
ا
از زبان هاتسوکو:
اکوتاگاوا بهم اشاره کرد چویا رو اروم. کنم و. جلوشو بگیرم
_چ.. چویا.. اروم باش
دستشو گرفتم نا بتونم ارومش کنم
بهم نکاه کرد و. یکم سرخ شد
فهمیدم چه غلطی کردم
دستشو ول کردم و. چند قدم رفتم عقب *
_ببخشید
میفهمیدم سرخ شده بودم
وقتی دستشو گرفتم... یه حس عجیبی داشتم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ادمینتون دوبازه پارت داد... هانای نایی
۳.۲k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳