تو مطعلق به منی
تو مطعلق به منی
پارت ۸
ویو یونا
با حرفی که پدر زد من و ات باهم گفتیم:چییییی؟؟؟؟
بعد این حرف پدر گفت
پدر:دخترم زود تصمیم نگیر یکم دیگه میاد خودت ببین پسر خوبیه
بعد از این حرف پدر نگاهی به ات و بعد به پدر انداختم پدر و ات تا الان به خاطر من خیلی کارا انجام دادن منم به خاطر آنها هرکاری میکنم رو به پدر کردم و گفتن
یونا:پدر من مشکلی ندارم بعد از این حرف من صدای زنگ خونه به گوش خورد که پدر گفت
پدر:آها فکر کنم اومدن
همه با هم بلند شدیم و به سمت در رفتیم و آجوما در رو باز کرد و با دیدن پسره خشکم زد بی نهایت خوشتیپ بود باورم نمی شد من قراره با این ازدواج کنم با حرف بابا به خودم اومدم که پسره و پدرش پدرش رو به خونه دعوت کرد وارد خونه شدن و ماهم پشت آنها رفتیم پدر رو به من و ات و همون پسره گفت
پدر:بچه ها اگه میشه چند دقیقه مارو تنها بزارین و هر سه تامون سری به نشونه مثبت تکون دادیم و پدر همراه پدر همون پسره وارد اتاق کارش شدن...
ادامه دارد...
پارت ۸
ویو یونا
با حرفی که پدر زد من و ات باهم گفتیم:چییییی؟؟؟؟
بعد این حرف پدر گفت
پدر:دخترم زود تصمیم نگیر یکم دیگه میاد خودت ببین پسر خوبیه
بعد از این حرف پدر نگاهی به ات و بعد به پدر انداختم پدر و ات تا الان به خاطر من خیلی کارا انجام دادن منم به خاطر آنها هرکاری میکنم رو به پدر کردم و گفتن
یونا:پدر من مشکلی ندارم بعد از این حرف من صدای زنگ خونه به گوش خورد که پدر گفت
پدر:آها فکر کنم اومدن
همه با هم بلند شدیم و به سمت در رفتیم و آجوما در رو باز کرد و با دیدن پسره خشکم زد بی نهایت خوشتیپ بود باورم نمی شد من قراره با این ازدواج کنم با حرف بابا به خودم اومدم که پسره و پدرش پدرش رو به خونه دعوت کرد وارد خونه شدن و ماهم پشت آنها رفتیم پدر رو به من و ات و همون پسره گفت
پدر:بچه ها اگه میشه چند دقیقه مارو تنها بزارین و هر سه تامون سری به نشونه مثبت تکون دادیم و پدر همراه پدر همون پسره وارد اتاق کارش شدن...
ادامه دارد...
- ۲.۵k
- ۰۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط