از من چیز ب شب نویید

از من چیزے بہ شب نڪَویید
دلش می‌ڪَیرد
می‌شڪند
چشم‌هایش تار می‌شود
دست‌هایش میلرزد
بعد نمیتواند خودش را جمع وجور ڪند
میرود تہ غار تنهایی‌اش
ماه را خاموش می کند
و خودش را بہ خواب میزند
شب است دیڪَر
عاشق روزےست ڪہ هرڪَز آن‌را نمی‌بیند
حرفی از من نزنید
بڪَذارید آرام باشد
نازڪدل است شب من ..!!
#محمودے_فرشتہ
دیدگاه ها (۱)

نفس کشیدمت عمیق ، همچون هوای اول صبح ! همانقدر پاک ، همان قد...

‌خاموشی را پیشه کردم، تا ندانند، راز دلاین کفایت میکند گویم ...

‌حرفهای ما هنوز ناتمامتا نگاه می کنیوقت رفتن استبازهم همان ح...

یک روزهایی را باید اختصاص داد به بی خیالی !نه به دغدغه ای فک...

ازمایشگاه سرد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط