بهار خودِ پاییز بود
بهار خودِ پاییز بود
پاییزی که به امید یافتن معشوقه اش یک زمستان را پشت سر گذاشت و با دلی که هر روز تنگ تر می شد ، خودش را فریب می داد
با خیالِ این که تمام آغوشش برای اوست از طعم ملسِ خاطراتِ افسونگرِ قصه اش جوانه می زند
بهار خودِ دردی بود که هر بار فراموش می کرد کسانی که رفته اند هیچ گاه بازنمیگردند ...
همان پاییز سال گذشته بود
که به دنبال ردی مبهم از کفش هایی زنانه و بی رحم
عقربه های تمام این جهانِ تنهایی را دور زد
و لحظه ای برای آخرین بار در ایستگاهی که هیچ کجا نبود با تمام قطار ها رفت
همه ی دارایی اش آن روز پیراهنی بود که تمام آن سال ها دیوانه وار او را به همه جا کشانده بود
آن لحظه درنگ نکرد
پنجره ی قطار را باز کرد
همان طور که نفس های باد روی شانه هایش می خورد
پیراهن را روی تمام زمین پهن کرد
پیراهنی که خودش بهار صدایش می زد...
#نرگس_حسینی
پاییزی که به امید یافتن معشوقه اش یک زمستان را پشت سر گذاشت و با دلی که هر روز تنگ تر می شد ، خودش را فریب می داد
با خیالِ این که تمام آغوشش برای اوست از طعم ملسِ خاطراتِ افسونگرِ قصه اش جوانه می زند
بهار خودِ دردی بود که هر بار فراموش می کرد کسانی که رفته اند هیچ گاه بازنمیگردند ...
همان پاییز سال گذشته بود
که به دنبال ردی مبهم از کفش هایی زنانه و بی رحم
عقربه های تمام این جهانِ تنهایی را دور زد
و لحظه ای برای آخرین بار در ایستگاهی که هیچ کجا نبود با تمام قطار ها رفت
همه ی دارایی اش آن روز پیراهنی بود که تمام آن سال ها دیوانه وار او را به همه جا کشانده بود
آن لحظه درنگ نکرد
پنجره ی قطار را باز کرد
همان طور که نفس های باد روی شانه هایش می خورد
پیراهن را روی تمام زمین پهن کرد
پیراهنی که خودش بهار صدایش می زد...
#نرگس_حسینی
۸۲۶
۲۸ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.