گفتم بمان و نماندی
گفتم: «بمان!» و نماندی
رفتی، بالای بام آرزوهای من نشستی
و پایین نیامدی
گفتم نردبان ترانه تنها سه پله دارد
سکوت و صعود و سقوط!
تو صدای مرا نشنیدی
و من هی بالا رفتم، هی افتادم
هی بالا رفتم، هی افتادم
تو می دانستی
که من از تنهایی و تاریکی می ترسم
ولی فتیله فانوس نگاهت را
پایین کشیدی
من بی چراغ دنبال دفترم گشتم
بی چراغ قلمی پیدا کردم
و بی چراغ از تو نوشتم!
نوشتم، نوشتم
#نصرت_رحمانی
گفتم: «بمان!» و نماندی
رفتی، بالای بام آرزوهای من نشستی
و پایین نیامدی
گفتم نردبان ترانه تنها سه پله دارد
سکوت و صعود و سقوط!
تو صدای مرا نشنیدی
و من هی بالا رفتم، هی افتادم
هی بالا رفتم، هی افتادم
تو می دانستی
که من از تنهایی و تاریکی می ترسم
ولی فتیله فانوس نگاهت را
پایین کشیدی
من بی چراغ دنبال دفترم گشتم
بی چراغ قلمی پیدا کردم
و بی چراغ از تو نوشتم!
نوشتم، نوشتم
#نصرت_رحمانی
- ۵۸۵
- ۱۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط