زندگیاحساسیمن

#زندگی_احساسی_من
#part_8
که ناگهان استاد هندرسون وارد چادر میشه

استاد هندرسون: ببخشید مزاحم بحثتون شدم ولی صداتون تا چادر ما میاد و راستی اینم غذا

بکی دامیان انیا: معذرت میخوایم دیگه بلند صحبت نمیکنیم و بابت غذا ممنون

استاد هندرسون رفت و بچه ها در ظرف غذا رو باز کردن و با املت و برنج (همون غذایی که انیا میخوره) مواجه شدن

غذا رو خوردن و خواستن بخوابن که بکی خواست یه کرم بریزه و گفت

بکی: شما ها همو دوست دارید ولی نمیتونید قبول کنید

انیا: بکی دلت مشت میخاد

دامیان: باکا اگه بزنیش که تونیتروس میگیری

انیا: اهه یادم رفت من خوابیدم

بکی: شما ها همو دوست دارید

دامیان: خفه شو قورباغه

انیا: هم انیا هم بقیه میخوان بخوابن دیگه ساکت (-.-)Zzz..

و خوابیدن اما دامیان همش حرف بکی تو سرش میپیچید

دامیان:[شما ها همو دوست دارید]

خب خب اینم پارت جدید میدونم تنبلی زیاد کردم o(╥﹏╥)o خب امید وارم خوشتون بیاد سایونارا ^_^

#رمان #انیا #دامیان #بکی #امیل #ایون #یور #لوید #یوری #ملیندا #داناوان #دمتریوس #خانواده_جاسوس #spy_family
دیدگاه ها (۱۴)

انیا دامیان #انیا #دامیان #یور #لوید #یوری #ملیندا #داناوان ...

توکیتو مویچیرو #مویچیرو #سانمی #گیو #شینوبو #کانائه #میتسوری...

آنیا جان #انیا #دامیان #یور #لوید #یوری #بکی #امیل #ایون #مل...

بپرسید قول میدم راست بگم

#زندگی_احساسی_من #part20موقعیت فردا صبح داخل اتوبوسانیا « ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط