ظهور ازدواج
✿) ظهور ازدواج (✿)
(♡)پارت ۲۴۹(♡)
نفسش رو شدید بیرون داد و گفت:وکیل عرضه ام . بي گاف
داده.. يکي از دوستام پیشنویس سند ازدواجمون رو دیده..
ابرومو بالا انداختم و متعجب گفتم چي؟
جیمین: پیش نویس بوده امضا نداشته.. فك كرده قراره ازدواج کنم. از قضاياي ديگه باخبر نیست و لعنتی رفته همه جا پخش کرده..
انتظار اين يکي رو دیگه نداشتم..
دوست فضول و لو رفتن ازدواجمون؟؟ بیخیـ
مضطرب نگاش کردم و گفتم حالا میخوای چیکار کني؟ کج نگام کرد و با حرص گفت: بهتره بگي چیکار کنیم... اخم کردم و گفتم: مگه منم باید کاري کنم؟ با غیض گفت شوهرعمه مو گریم کنم جاي زن اينده ام نشونشون
بدم؟
کلافه دست به صورتم کشیدم و ناباور :گفتم:واقعاا؟؟ يعني بايد
ببیننم؟
کلافه گفت: از صبح هر کدومشون بیست بار زنگ زدن..امشب
مهمونيه.. مجبوریم بریم. ناباور و غلیظ گفتم برریم؟
نشه
با حرص لبخند زد و در حالیکه سعي ميکرد عصبي گفت: ببین من کلي دوست و همکار و شریك و كارمند دارم که به محض شنیدن خبر ازدواج و نامزدیم میخوان اون دختر رو ببینن.. سعي کردم لو نره ولی اون وکیل احمقم گند زده..پس يعني باید دوتايي درکنار هم تو جمع حاضر شیم و اداي دوتا نامزد
هم
تا
خوشبخت و عاشق رو در بیاریم که جونشون در میره واسه هم ابرو ريزي نشه اما براي اطلاعات بیشتر سراغ خانواده ام نرن.. و انگشتشو جلوم گرفت و گفت هیچ کس نباید هیچی | از واقعیت و قرارداد و بچه بدونه.. هیچ کس.. من و تو نامزدیم..همین... نباید خبر به خانواده ام برسه..
با غیض نگاه ازش گرفتم و نفسمو بیرون دادم.
واي خدا!...
فقط همینو کم داشتیم.
برم مثل يه ميمون جلوي بقیه نقش بازي کنم که
خوشحال و خوشبخت و عاشقم..
هه..اون.
فك كن جیمین اداي يه شوهر عاشق رو در بیاره..
عجب نمايشي..
چقدر
اونم با شاهکار دیشب آقا و دختري که احتمالا تو زندگیشه..
از یادآوریش بغض کردم.
کي بود؟
يعني
ممکنه خواهرش جنت باشه؟
نمیدونم اما...
لحنش بهم حس خواهر بودن نداد..
جدي
گفت: لباس مناسب داري؟
کلافه و خيلي آشفته از ياداوري دختر ديشبي عصبي : گفتم اصلا نمیدونم چجور لباسي براي جايي که ميخواي ببريم مناسبه.. اصلا نمیدونم چجور مهمونیه... اصلا.. نمیدونم امثال شما به چه لباسي
میگین مناسب..
(♡)پارت ۲۴۹(♡)
نفسش رو شدید بیرون داد و گفت:وکیل عرضه ام . بي گاف
داده.. يکي از دوستام پیشنویس سند ازدواجمون رو دیده..
ابرومو بالا انداختم و متعجب گفتم چي؟
جیمین: پیش نویس بوده امضا نداشته.. فك كرده قراره ازدواج کنم. از قضاياي ديگه باخبر نیست و لعنتی رفته همه جا پخش کرده..
انتظار اين يکي رو دیگه نداشتم..
دوست فضول و لو رفتن ازدواجمون؟؟ بیخیـ
مضطرب نگاش کردم و گفتم حالا میخوای چیکار کني؟ کج نگام کرد و با حرص گفت: بهتره بگي چیکار کنیم... اخم کردم و گفتم: مگه منم باید کاري کنم؟ با غیض گفت شوهرعمه مو گریم کنم جاي زن اينده ام نشونشون
بدم؟
کلافه دست به صورتم کشیدم و ناباور :گفتم:واقعاا؟؟ يعني بايد
ببیننم؟
کلافه گفت: از صبح هر کدومشون بیست بار زنگ زدن..امشب
مهمونيه.. مجبوریم بریم. ناباور و غلیظ گفتم برریم؟
نشه
با حرص لبخند زد و در حالیکه سعي ميکرد عصبي گفت: ببین من کلي دوست و همکار و شریك و كارمند دارم که به محض شنیدن خبر ازدواج و نامزدیم میخوان اون دختر رو ببینن.. سعي کردم لو نره ولی اون وکیل احمقم گند زده..پس يعني باید دوتايي درکنار هم تو جمع حاضر شیم و اداي دوتا نامزد
هم
تا
خوشبخت و عاشق رو در بیاریم که جونشون در میره واسه هم ابرو ريزي نشه اما براي اطلاعات بیشتر سراغ خانواده ام نرن.. و انگشتشو جلوم گرفت و گفت هیچ کس نباید هیچی | از واقعیت و قرارداد و بچه بدونه.. هیچ کس.. من و تو نامزدیم..همین... نباید خبر به خانواده ام برسه..
با غیض نگاه ازش گرفتم و نفسمو بیرون دادم.
واي خدا!...
فقط همینو کم داشتیم.
برم مثل يه ميمون جلوي بقیه نقش بازي کنم که
خوشحال و خوشبخت و عاشقم..
هه..اون.
فك كن جیمین اداي يه شوهر عاشق رو در بیاره..
عجب نمايشي..
چقدر
اونم با شاهکار دیشب آقا و دختري که احتمالا تو زندگیشه..
از یادآوریش بغض کردم.
کي بود؟
يعني
ممکنه خواهرش جنت باشه؟
نمیدونم اما...
لحنش بهم حس خواهر بودن نداد..
جدي
گفت: لباس مناسب داري؟
کلافه و خيلي آشفته از ياداوري دختر ديشبي عصبي : گفتم اصلا نمیدونم چجور لباسي براي جايي که ميخواي ببريم مناسبه.. اصلا نمیدونم چجور مهمونیه... اصلا.. نمیدونم امثال شما به چه لباسي
میگین مناسب..
- ۴.۶k
- ۱۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط