ظهور ازدواج

ظهور ازدواج (✿⁠)⁩
(♡)پارت ۲۴۷(⁠♡)


نفس عميقي كشید و حس کردم با لبخند گفت: نه خیر و تند گفت: چقدر حرف ميزني تو دختر..
و خندید و گفت: باشه.. الان نه...
سرفه اي زد و گفت: فردا زنگ بزن
الان جلوي من نمیتونه حرف بزنه؟
جیمین منم همین طور. خيلي مراقب خودت باش خانوم... فعلا.
و سرفه اي زد و قطعش کرد.
منم همین طور؟
اشك توي چشمام جمع شد و احساس خفگي خيلي بدي کردم. لرزون دستمو به گردنم کشیدم تا راه نفسمو باز کنم..
پاي يكي ديگه وسطه...
یه زن..
درمونده چشمامو بستم و محکم به هم فشردمش
نه..به من مربوط نیست.
اصلا به درك..
چه فرقی به حال من داره؟ با هرکي دوست داره بپره
من...
اشکم جاري شد..
اخ..
این سوزش توي قلبم چي
یه زن تو زندگیشه..
یه زن که میخندونتش و چشم ترسناك صداش میزنه...
اما به نظر من چشماش اصلا ترسناک نیست.
چونه ام لرزید.
به جهنم
هرکار دوست داره بکنه.
تند اشکمو پاک کردم و پتو رو روي خودم کشیدم و سعی کردم
بخوابم.. باید بخوابم تا از این اشوب توي قلبم و فکر و خیال راحت شم... بعد کلي کلنجار و اشوب بالاخره خوابم برد.
جیمین بلند گفت الا كجا داري ميري؟
وحشت زده از جا پریدم و انگار تازه از خواب بیدار شده بودم و هول و گیج و منگ دور و برم رو نگاه کردم.
اینجا.دمن چرا اینجام؟ خداي من.. کنار در خروج خونه بودم
من که تو تخت بودم با ترس و نفس خيلي سنگيني قدمي عقب اومدم.
جیمین سریع اومد کنارم و بازومو گرفت و گفت: چیه؟ لرزون نگاش کردم و به زحمت و مشوش :گفتم من...نمیدونم... من چرا
اینجام؟
دست به سرم کشیدم و گفتم خواب بودم و اشفته به اتاقم نگاه کردم که کلی ازش دور شده بوم. نفس عمیقی کشید و گفت تو خواب راه اومدي احتمالا.. خواب گردي داري؟
گنگ گفتم نمیدونم.
سرفه اي زد و بازومو گرفت و با دست آزادش در خونه رو قفل زد
و گفت: خیله خوب بیا...
صداي داد و فریاد و فوش خيلي شديدي از بيرون میومد.
هدایتم کرد سمت اتاق خودش
با ترس عقب گرد کردم
بازومو فشرد و جدي گفت: چیزی نیست. بیرون دعواست از بالکن
اتاقت صدا میاد نميتوني بخوابي..
لرزون رفتم تو اتاقش.
پتو رو انداخت کنار و اشاره زد بخوابم و خودش رفت سمت
کاناپه...
دیدگاه ها (۴)

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۴۸(⁠♡) روش نشست و چندتا پرونده...

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۴۹(⁠♡) نفسش رو شدید بیرون داد ...

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۴۶ (⁠♡) اشک تو چشمام جمع شد. چ...

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۴۵ (⁠♡)اره..ادم خيلي خوبيه.. ک...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۰۸ فصل ۳ )دندونام از شدت سرما تند تند ...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۱۸هق هق کردم و لرزون گفتم الا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط