بابا به من رسید و مویش سفید شد

#بابا به من رسید، و مویش #سفید شد
صبح مرا دمید، و مویش سفید شد
تکرار روزهای مکافات #روزگار
او پیله ها تنید ، و مویش سفید شد
آن #سبز سر بلند که از سرو می سرود
اخر خودش خمید، و مویش سفید شد
ارام می گذشت #بهار #جوانی‌ش
#پاییز هم رسید، و مویش سفید شد
فریاد های اخر با با بمان و من
بابا نمی شنید ، و مویش سفید شد
اکنون اتاق خالی و مردی به شکل من
با گریه ای شدید ، و مویش سفید شد

#منتظر #یا_مهدی_ادرکنی #تنهایی #دلخوشی #غم
دیدگاه ها (۱)

ذهنِ ما #باغچه است؛ #گل در آن باید کاشت... گل بکاریم بیا، ...

#تابستون بهمون باج میده تا هرجوری شده #گرما ش رو #طاقت بیاری...

فدای #روی_ماه تو #لبیک_یا_خامنه_ای #ما_اهل_کوفه_نیستیم #م...

#خنده ای کردند که گلی نباشد در این #بیابان چو مثل آنها در آن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط