بابا به من رسید، و مویش سفید شد
#بابا به من رسید، و مویش #سفید شد
صبح مرا دمید، و مویش سفید شد
تکرار روزهای مکافات #روزگار
او پیله ها تنید ، و مویش سفید شد
آن #سبز سر بلند که از سرو می سرود
اخر خودش خمید، و مویش سفید شد
ارام می گذشت #بهار #جوانیش
#پاییز هم رسید، و مویش سفید شد
فریاد های اخر با با بمان و من
بابا نمی شنید ، و مویش سفید شد
اکنون اتاق خالی و مردی به شکل من
با گریه ای شدید ، و مویش سفید شد
#منتظر #یا_مهدی_ادرکنی #تنهایی #دلخوشی #غم
صبح مرا دمید، و مویش سفید شد
تکرار روزهای مکافات #روزگار
او پیله ها تنید ، و مویش سفید شد
آن #سبز سر بلند که از سرو می سرود
اخر خودش خمید، و مویش سفید شد
ارام می گذشت #بهار #جوانیش
#پاییز هم رسید، و مویش سفید شد
فریاد های اخر با با بمان و من
بابا نمی شنید ، و مویش سفید شد
اکنون اتاق خالی و مردی به شکل من
با گریه ای شدید ، و مویش سفید شد
#منتظر #یا_مهدی_ادرکنی #تنهایی #دلخوشی #غم
۳۳۶
۰۲ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.