بی وفا با حرف هایش غرق زخمم کرد و رفت

بی وفا با حرف هایش غرق زخمم کرد و رفت
هرچه لبخندش زدم،دیوانه اَخمم کرد و رفت

گفتمش آتش مزن! آتش مزن بر جان من
اشک ِ تمساحی بیامد شعله را کم کرد و رفت

خوااااستم یک عمر باشم سایه بالای سرش
همچو آهو بچه ای از سایه ام رَم کرد و رفت

در بهار چشم او چون ابر باریدم ولی
عاقبت این غنچه را محتاج شبنم کرد و رفت

زندگی با بار سنگینش حریف من نشد
در نهایت با نگاهی قامتم خم کرد و رفت

وقت رفتن روی دوشم کوهِ تنهایی گذاشت
بهر این بی همدمی ،صد غصه همدم کرد و رفت
دیدگاه ها (۱)

#دعوتکنار خواهم گذاشتتمامشان راچو دریای آزادچو آهو ، کنار صح...

#دلتنگی این ابرها رامن در قاب پنجره نگذاشته امکه بردارماگر آ...

سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدینگفتم گفتنی‌ها را، تو هم ه...

وبه انگشت نخی خواهم بست....تافراموش نگردد فردا...یاد من باشد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط