زمانی که محمود درویش

زمـانی که «محمـود درویش»
شاعر و نویسـنده‌ی (فلسـطینی) عاشق ریـتا (اسرائیلـی) شد ؛
برای او نوشـت: 
«من بر خـلاف قبیله و وطـن و باورهامون، عاشـقت شدم،
ولی می‌ترسم تو مرا نا امیـد کنی.»
بعـدها که فهمیـد (ریتا) جاسوس اسـرائیل بود، برایش نوشـت: 
«حس میکـنم وطنم دوباره اِشـغال شده، شاید برای تو چیـز بی اهمیتی باشد، ولی آن قلـب من بـود.» 🖤
دیدگاه ها (۰)

#شاگرد_تنبل_کلاس ﮐﻼﺱ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ، شیراز ﺑﻮﺩﻡ ﺳﺎﻝ ١٣٤٠، ﻭﺳﻄﺎﯼ ...

" مـن يتـرك عينيك حزينـةً و يذهبهل يسـتحق أن تنتظـري عودتـه؟...

سـاعت سه و‌نیم شـب، زنـی به من تلفن زد که قصـد خودکشی داشت!ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط