آن که رُخ
آن که رُخ
از من نهان کرده ست،
جانان من است
هستی من،عشق من،ایمان من،جان من است
آن که روشن می شود ازماهِ رخسارش جهان
در پگاهِ عاشقی، خورشیدِ رخشان من است
آن که در باغِ محبت، می گذارد پا به ناز
نوگلِ بی خارِ من، سروِ خرامان من است
آن که با خورشید دارد نسبتِ دیرینه ای
ماهِ محرابِ من و شمعِ شبستان من است
آن که زد پیوند با زلفِ معانی شانه را
گیسوی یارِ
من و فکرِ
پریشان من است
از من نهان کرده ست،
جانان من است
هستی من،عشق من،ایمان من،جان من است
آن که روشن می شود ازماهِ رخسارش جهان
در پگاهِ عاشقی، خورشیدِ رخشان من است
آن که در باغِ محبت، می گذارد پا به ناز
نوگلِ بی خارِ من، سروِ خرامان من است
آن که با خورشید دارد نسبتِ دیرینه ای
ماهِ محرابِ من و شمعِ شبستان من است
آن که زد پیوند با زلفِ معانی شانه را
گیسوی یارِ
من و فکرِ
پریشان من است
۲۱۷
۲۲ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.