دوست داشتنِ مادرم را وقتی دیدم
دوست داشتنِ مادرم را وقتی دیدم
که در حالِ درست کردنِ کتلت بود و برای من سه تا برشته شده کنار گذاشت.
یا وقتی که ادکلنام را سمتِ چپِ آینه گذاشت میدانست که دوست دارم آنجا باشد
یا آلبالو پلوهایش برای پسری که از راهِ دور رسیده و بوی غذا مستش می کند...
صدای پدری که به خانه میآید و میگوید؛
باباجان از آن آلوها که دوست داری خریدم...
این هم بیسکوئیتهای چای عصرت... تو که قند نمیخوری...
یا اصلا همان وسطِ هندوانه که مال من است...
حتی سهمِ ته دیگِ سیب زمینیاش!
بی آنکه بخواهم
بی آنکه بر زبان آورم...
میدانی که چه میخواهم بگویم؟!
دوست داشتن همین ریزه کاریهاست
همین کتلتها و هندوانهها
همین بیسکوئیت چای عصر...
دوست داشتن همین عمل کردنهاست
همین "حواسم هستها"...
حرف را که همه بلدند بزنند...
که در حالِ درست کردنِ کتلت بود و برای من سه تا برشته شده کنار گذاشت.
یا وقتی که ادکلنام را سمتِ چپِ آینه گذاشت میدانست که دوست دارم آنجا باشد
یا آلبالو پلوهایش برای پسری که از راهِ دور رسیده و بوی غذا مستش می کند...
صدای پدری که به خانه میآید و میگوید؛
باباجان از آن آلوها که دوست داری خریدم...
این هم بیسکوئیتهای چای عصرت... تو که قند نمیخوری...
یا اصلا همان وسطِ هندوانه که مال من است...
حتی سهمِ ته دیگِ سیب زمینیاش!
بی آنکه بخواهم
بی آنکه بر زبان آورم...
میدانی که چه میخواهم بگویم؟!
دوست داشتن همین ریزه کاریهاست
همین کتلتها و هندوانهها
همین بیسکوئیت چای عصر...
دوست داشتن همین عمل کردنهاست
همین "حواسم هستها"...
حرف را که همه بلدند بزنند...
۶.۳k
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.