فیک: دکتر یا خواننده؟
فیک: دکتر یا خواننده؟
p1
ات داشت پارت جدید داستانشو مینوشت که زنگ در خونشون خورد ات خسته بود و با همون حالت خستگی رفت درو باز کرد دید که لینا بود
لینا: سلامممم
ات:تو به من بگو نصف شب اینجا چیکار داری؟
لینا: باشه بابا ولمون کن حوصله نداشتم تو خونه بمونم گفتم بیام پیش تو امشب اینجا میمونم(ات زد کنار و رفت داخل خونه)
ات: اها باشه. ها چی وایسا چی مگه کار زندگی نداری بعدشم تو صبح میخوای بری سر کار بعدش وقتی بیدار شدی سرو صدا میکنی منم بیدار میکنی خو(در تلاشه که لینا بیرون کنه😂)
لینا: فردا کارو پیچوندم بیا فردا بریم خوشگذرونی خوبه؟
ات: باشه اما من باید داستانمو تموم کنم بعدشم داستانو که واسه شرکت خودتون میفرستم
لینا: بابا ول کن وایسا بیا فردا بریم توکیو نظرت چیه؟
ات: عزیزه من ما اونور دنیا چیکار داریم مثلا
لینا: غر نزن دیه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برش به بعد راضی شدن ات
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
صبح لینا دو تا بلیط گرفته بود ات و لینا رفتن فرودگاه و سوار هواپیما شدن تا توکیو راه زیادی بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برش به وقتی رسیدن توکیو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ات: اخشششش بلاخره یکم ازادیو حس کردمممم
لینا: دیدی تو میگفتی نریم
ات لینا رفتن هتل و انقدر خسته بودن که یک راست رفتن گرفتن خوابیدن
منتظر پارت بعدی بمانید فرزندانم-
p1
ات داشت پارت جدید داستانشو مینوشت که زنگ در خونشون خورد ات خسته بود و با همون حالت خستگی رفت درو باز کرد دید که لینا بود
لینا: سلامممم
ات:تو به من بگو نصف شب اینجا چیکار داری؟
لینا: باشه بابا ولمون کن حوصله نداشتم تو خونه بمونم گفتم بیام پیش تو امشب اینجا میمونم(ات زد کنار و رفت داخل خونه)
ات: اها باشه. ها چی وایسا چی مگه کار زندگی نداری بعدشم تو صبح میخوای بری سر کار بعدش وقتی بیدار شدی سرو صدا میکنی منم بیدار میکنی خو(در تلاشه که لینا بیرون کنه😂)
لینا: فردا کارو پیچوندم بیا فردا بریم خوشگذرونی خوبه؟
ات: باشه اما من باید داستانمو تموم کنم بعدشم داستانو که واسه شرکت خودتون میفرستم
لینا: بابا ول کن وایسا بیا فردا بریم توکیو نظرت چیه؟
ات: عزیزه من ما اونور دنیا چیکار داریم مثلا
لینا: غر نزن دیه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برش به بعد راضی شدن ات
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
صبح لینا دو تا بلیط گرفته بود ات و لینا رفتن فرودگاه و سوار هواپیما شدن تا توکیو راه زیادی بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برش به وقتی رسیدن توکیو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ات: اخشششش بلاخره یکم ازادیو حس کردمممم
لینا: دیدی تو میگفتی نریم
ات لینا رفتن هتل و انقدر خسته بودن که یک راست رفتن گرفتن خوابیدن
منتظر پارت بعدی بمانید فرزندانم-
۳.۸k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.