نانوایی شلوغ بود و چوپان مدام این پا و آن پا میرد

نانوایی شلوغ بود و چوپان مدام این‌ پا و آن‌ پا می‌ڪرد

نانوا به او گفت: چرا این قدر نگرانی؟

گفت: گوسفندانم را رها ڪرده‌ام و آمده‌ام نان بخرم،

می‌ترسم گرگ‌ها شڪمشان را پاره ڪنند!

نانوا گفت: چرا گوسفندانت را به خدا نسپرده‌ای؟

گفت: سپرده‌ام ، اما او خدای گرگها هم هست ...!!!
#گرگ_گوسفند
#زین_پس_سکوت
دیدگاه ها (۱)

ترس از مردندیدن دوباره آدم های این دنیاس‌... #حسین پناهی #زی...

تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویشدیدم که در آن آئینه هم جز ...

‌شما نمی ‌توانید انسانی را برده سازید مگر آنکه او را وادار ک...

#afro

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط