.
.
بیگودی های خواهر کاتبی!
.
خواهر کاتبی، پرستار دوره جنگ بودند
تعریف میکرد که : حدودا 18.19ساله بودم
که مسجد محل یک شب حاج اقا،خانما رو جمع کرد و گفت رزمنده ها لباس ندارند و یه سری کارای تدارکاتی رو خواست که انجام بدیم،من و چند از خواهرا که پزشکی میخوندیم،پیشنهاد دادیم برای جبران نیروی پرستاری بریم بیمارستان های صحرایی
و ما چمدون رو بستیم و راهی جنوب شدیم،
من تصور درستی از واقیعت جنگ نداشتم و کسی هم برای من توضیح نداده بود
و این باعث شد که یک ساک دخترونه ببندم شبیه مسافرت های دیگه،و عضو جدانشدنی از خودم رو بذارم تو ساک، یعنی بیگودی هام
بیگودی های خواهر کاتبی!
.
خواهر کاتبی، پرستار دوره جنگ بودند
تعریف میکرد که : حدودا 18.19ساله بودم
که مسجد محل یک شب حاج اقا،خانما رو جمع کرد و گفت رزمنده ها لباس ندارند و یه سری کارای تدارکاتی رو خواست که انجام بدیم،من و چند از خواهرا که پزشکی میخوندیم،پیشنهاد دادیم برای جبران نیروی پرستاری بریم بیمارستان های صحرایی
و ما چمدون رو بستیم و راهی جنوب شدیم،
من تصور درستی از واقیعت جنگ نداشتم و کسی هم برای من توضیح نداده بود
و این باعث شد که یک ساک دخترونه ببندم شبیه مسافرت های دیگه،و عضو جدانشدنی از خودم رو بذارم تو ساک، یعنی بیگودی هام
۵۰۶
۰۵ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.