در رختخوابم میغلتم یادداشتهای خاطره ام را بهم میزنم ا

در رختخوابم میغلتم ، یادداشتهای خاطره ام را بهم میزنم ، اندیشه های پریشان و دیوانه مغزم را فشار میدهد ، پشت سرم درد میگیرد ، تیر میکشد ، شقیقه هایم داغ شده ، بخودم می پیچم.
لحاف را جلو چشمم نگه میدارم ، فکر میکنم - خسته شدم ، خوب بود میتوانستم کاسهٔ سر خودم را باز بکنم و همهٔ این تودهٔ نرم خاکستری پیچ پیچ کلهٔ خودم را در آورده بیاندازم دور ، بیاندازم جلو سگ.
دیدگاه ها (۱۶)

روزی از روی نیازش تبرم خواهد زد باغبانی که مراکاشته با دست خ...

تا امروز از تو نوشتمامشب از عشقت انصراف می‌دهمسخت است دوست د...

همه میخواستند توی خواب بمیرنداما او میخواست توی خواب زندگی ک...

دلم گرفته از چراغ رابطه های سوخته بی پرنده ی کوچ ، واژه ها ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط