دلم گرفته از

دلم گرفته از
چراغ رابطه های سوخته
بی پرنده ی کوچ ، واژه ها
شعر نمی شوند

خشکیده
بسان درختی در زمستان
تمام خاطرات سبز

دلم گرفته
در این خشکسالی آغوش ها
اسیر قفس تنگ و تاریک
تنهایی ام

دلم گرفته
از این مردمان هزار چهره
که دروغ را نان کرده اند

دلم گرفته
از این دنیای ستمگر
وبازیهای هفتاد رنگ

کاش می شد کوچ کرد
بسان پرنده
به سمت رهایی
تا بی مرزی ابدیت!!!!!!
دیدگاه ها (۷)

همه میخواستند توی خواب بمیرنداما او میخواست توی خواب زندگی ک...

در رختخوابم میغلتم ، یادداشتهای خاطره ام را بهم میزنم ، اندی...

‌‌مَـטּ همیشـه با 99 ٪ آدمآے زندگیـم سَـردم ولـے برآ اوטּ 1 ...

بیا دیوانه شویم زنگ آیفون خدا را بزنیم و فرار کنیم بیا بدویم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط