رمان خواهران و برادران❤😳
#گمشده
#part_2
--------------------❤️-----------
#آسیه
عمر:امشب تولد دوست تولگاست
آسیه:خب؟
عمر:خب به جمالت..یادتونه بهتون گفتم
تولگا توی مدرسه پولدارا بورسیه داره؟
آیبیکه:خب؟
اخمی کرد و گفت
عمر:خبُ زهرمار...تولد دوستشه
مارم دعوت کرده
آسیه:اوففف بیخیال عمر ما تو تولد
پولدارا چکار میکنیم؟
عمر:دختر تولدش تو حیاط مدرسشونه
اونجا انقدر شلوغه کسی مارو نمیبینه ما
خودمون میریم برا خودمون خوش گذرونی میکنیم
صورتشو مظلوم گرفت تا راضی کنه مارو
زیرچشمی بهش نگاه کردم و لبخندی زدم
با دیدن لبخندم عین کرگدن پرید روم و بغلم کرد
عمر:همینههه خواهر مهربونم زودباشید پس حاضر شین
بعداز اینکه به خودم مطمعن شدم رژ قرمزمو
تمدید کردم و از اتاق خارج شدم...عمر سوتی کشید
و در همون حین گفت
عمر:بنازم بابام چی ساخته
چشم غرهی بهش رفتم و همراه با آیبیکه
از خونه خارج شدیم و منتظر عمر
موندیم...بعداز اینکه سوار تاکسی شدیم
راه طولانی رو طی کردیم تا به مدرسهی
که داخل بهترین محله استانبول بود
برسیم...بعداز حساب کردن کرایه از
ماشین پیاده شدیم که مات مبهوت به
ساختمون روبه روم خیره شدم
آیبیکه:اینام مدرسه دارن مام مدرسه داریم
عمر:بخدا اگر مدرسهی ما اینطوری بود
من شبانه روز درس میخوندم
به تفکرات مسخرشون خندیدم و
وارد مدرسه شدیم،،صدای آهنگ کل
محیط رو پر کرد بود کلی دخترو پسر
روی سنت رقص بودن که معلوم بود
حال خوشی نداشتن
#خواهران_برادران #کاردشلریم #kardslrim #رمان #رمان_خواهران_برادران #اسدور #اسیه #سوسعم #ایبرم #دروک #عاکف #خواهر_برادر #اسیه_و_دروک
#part_2
--------------------❤️-----------
#آسیه
عمر:امشب تولد دوست تولگاست
آسیه:خب؟
عمر:خب به جمالت..یادتونه بهتون گفتم
تولگا توی مدرسه پولدارا بورسیه داره؟
آیبیکه:خب؟
اخمی کرد و گفت
عمر:خبُ زهرمار...تولد دوستشه
مارم دعوت کرده
آسیه:اوففف بیخیال عمر ما تو تولد
پولدارا چکار میکنیم؟
عمر:دختر تولدش تو حیاط مدرسشونه
اونجا انقدر شلوغه کسی مارو نمیبینه ما
خودمون میریم برا خودمون خوش گذرونی میکنیم
صورتشو مظلوم گرفت تا راضی کنه مارو
زیرچشمی بهش نگاه کردم و لبخندی زدم
با دیدن لبخندم عین کرگدن پرید روم و بغلم کرد
عمر:همینههه خواهر مهربونم زودباشید پس حاضر شین
بعداز اینکه به خودم مطمعن شدم رژ قرمزمو
تمدید کردم و از اتاق خارج شدم...عمر سوتی کشید
و در همون حین گفت
عمر:بنازم بابام چی ساخته
چشم غرهی بهش رفتم و همراه با آیبیکه
از خونه خارج شدیم و منتظر عمر
موندیم...بعداز اینکه سوار تاکسی شدیم
راه طولانی رو طی کردیم تا به مدرسهی
که داخل بهترین محله استانبول بود
برسیم...بعداز حساب کردن کرایه از
ماشین پیاده شدیم که مات مبهوت به
ساختمون روبه روم خیره شدم
آیبیکه:اینام مدرسه دارن مام مدرسه داریم
عمر:بخدا اگر مدرسهی ما اینطوری بود
من شبانه روز درس میخوندم
به تفکرات مسخرشون خندیدم و
وارد مدرسه شدیم،،صدای آهنگ کل
محیط رو پر کرد بود کلی دخترو پسر
روی سنت رقص بودن که معلوم بود
حال خوشی نداشتن
#خواهران_برادران #کاردشلریم #kardslrim #رمان #رمان_خواهران_برادران #اسدور #اسیه #سوسعم #ایبرم #دروک #عاکف #خواهر_برادر #اسیه_و_دروک
۴.۴k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.