سناریو طولانی نورلند موعود
درخواستی: اگر بهشون به شوخی بگی دوست ندارم
سناریو طولانییییییی
کاراکتر ها: نورمن، اما، ری،گیلدا
نورمن:
حوصلهت سر رفته بود،نورمن داشت تو چیدن ظرف ها کمک میکرد، تصمیم گرفتی که به نورمن بگی که دوسش نداری.*خنده شیطانی*
ا/ت: نورمننننن
نورمن: بله؟
تو: میخوام یه چیز خیلی مهمی بهت بگم
نورمن(هنوز داره ظرف هارو میچینه و یه لبخند دلگرم داره):مربوط به فرار؟
تو: نه...میخواستم بگم... دیگه دوست نداره
یهو رفت تو شک و ظرف افتاد و شکست
ماما اومد و در حال جمع کردن ظرف شد
نورمن: دیگه یهویی میای میگی دیگه دوست ندارم؟ فکر کردم واقعی گفتی..
تو: من جدیم
نورمن: باشه باشه
اما:
کرمت گرفت و گفتی رو اما ی بدبخت کرم ریزی کنی، میدونستی زودرنجه، اما کرمه دیگه...
تو: اما.... باید یه چیز خیلی مهم بهت بگم
اما: خب بگو میشنومممم😀
تو:من... من دیگه..من دیگه دوست ندارم
اما: آم چی؟
تو: گفتم دیگه دوست ندارممم
اما بغض میکنه و اشک تو چشاش جمع میشه،دماغشو بالا میکشه و فرار میکنه
بعد از گشتن زیر درخت پیداش میکنی
اما: چرا دیگه دوستم نداره؟ مگه چیکار کردم؟
تو: وای اما اینجایی
بغلش میکنی که محکم بغلت میکنه: چرا گفتی دوستم نداریییی؟ دیگه همچین شوخی نکن:
ری:
فقط یه شوخی دیگه..... بریم ری رو عوض کنیم*خنده شیطانی*
تو: هی ری(چه قافیه ای)
ری: بله دیگه چیکارم داری؟
تو: باید یه چیز مهم بهت بگم، دیگه دوست ندارم
بدونه اینکه نگات کنه: اها باشه
تو: ری! من جدیم!
ری: من اشتباه نمیکنم... امکان نداره اینقدر سریع نظرت عوض شه
تو: چرا میشه
ری: نع نمیشه
و این بحث تا صبح ادامه دارد
گیلدا:
این ادم خیلی احساساتیه
تصمیم کرفتی روش کرم بریزی... اما گزینه درستیو انتخاب نکردی.
تو: گیلدا
گیلدا؛ جانم؟
تو... من... من...
به صورتش که نگله میکردی باعث میشد دودل بشی
پس دیگه بهش نگاه نکردی چشماتو بستی و: گیلدا دیگع دوست ندارممم!
خیلی بهش، شک وارد شد در حدی که نمیتونست راه بره
پس فقط زمین افتاد و با تعجب به صورت نگاه میکرد: چرا؟ چرا؟ چرا دیگه دوسم نداری؟
و همینجوری کریه میکرد
در حدی که قلبت درد گرفت: وای گیلدا ببخشید اشتباه کردم.. عه گریه نکن دیگه
گیلدا: باشه... هق باشه.. دیگه شوخی... از این شوخیا... نکن!
چطوره؟ طولانی بود؟
سناریو طولانییییییی
کاراکتر ها: نورمن، اما، ری،گیلدا
نورمن:
حوصلهت سر رفته بود،نورمن داشت تو چیدن ظرف ها کمک میکرد، تصمیم گرفتی که به نورمن بگی که دوسش نداری.*خنده شیطانی*
ا/ت: نورمننننن
نورمن: بله؟
تو: میخوام یه چیز خیلی مهمی بهت بگم
نورمن(هنوز داره ظرف هارو میچینه و یه لبخند دلگرم داره):مربوط به فرار؟
تو: نه...میخواستم بگم... دیگه دوست نداره
یهو رفت تو شک و ظرف افتاد و شکست
ماما اومد و در حال جمع کردن ظرف شد
نورمن: دیگه یهویی میای میگی دیگه دوست ندارم؟ فکر کردم واقعی گفتی..
تو: من جدیم
نورمن: باشه باشه
اما:
کرمت گرفت و گفتی رو اما ی بدبخت کرم ریزی کنی، میدونستی زودرنجه، اما کرمه دیگه...
تو: اما.... باید یه چیز خیلی مهم بهت بگم
اما: خب بگو میشنومممم😀
تو:من... من دیگه..من دیگه دوست ندارم
اما: آم چی؟
تو: گفتم دیگه دوست ندارممم
اما بغض میکنه و اشک تو چشاش جمع میشه،دماغشو بالا میکشه و فرار میکنه
بعد از گشتن زیر درخت پیداش میکنی
اما: چرا دیگه دوستم نداره؟ مگه چیکار کردم؟
تو: وای اما اینجایی
بغلش میکنی که محکم بغلت میکنه: چرا گفتی دوستم نداریییی؟ دیگه همچین شوخی نکن:
ری:
فقط یه شوخی دیگه..... بریم ری رو عوض کنیم*خنده شیطانی*
تو: هی ری(چه قافیه ای)
ری: بله دیگه چیکارم داری؟
تو: باید یه چیز مهم بهت بگم، دیگه دوست ندارم
بدونه اینکه نگات کنه: اها باشه
تو: ری! من جدیم!
ری: من اشتباه نمیکنم... امکان نداره اینقدر سریع نظرت عوض شه
تو: چرا میشه
ری: نع نمیشه
و این بحث تا صبح ادامه دارد
گیلدا:
این ادم خیلی احساساتیه
تصمیم کرفتی روش کرم بریزی... اما گزینه درستیو انتخاب نکردی.
تو: گیلدا
گیلدا؛ جانم؟
تو... من... من...
به صورتش که نگله میکردی باعث میشد دودل بشی
پس دیگه بهش نگاه نکردی چشماتو بستی و: گیلدا دیگع دوست ندارممم!
خیلی بهش، شک وارد شد در حدی که نمیتونست راه بره
پس فقط زمین افتاد و با تعجب به صورت نگاه میکرد: چرا؟ چرا؟ چرا دیگه دوسم نداری؟
و همینجوری کریه میکرد
در حدی که قلبت درد گرفت: وای گیلدا ببخشید اشتباه کردم.. عه گریه نکن دیگه
گیلدا: باشه... هق باشه.. دیگه شوخی... از این شوخیا... نکن!
چطوره؟ طولانی بود؟
۶.۲k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.