پارت ۱۰ و ۱۱

ارباب وارد شد و گفت: "سلام، هاشیرها و شیطان‌کشای عزیزم. اینجا دختری است که حدود ۸۰ ساله برای مبارزه با کیبوتسوجی تلاش کرده و ثمره این تلاش، کامادو نزوکوئه."
"چی داره می‌گه؟"
"ارباب. درسته. زمانی که کیبوتسوجی به همراه رده بالای اول به خونه کامادوها حمله می‌کنه، میوکو به اونجا میاد و میاد. اما فقط کیه و نزوکو زنده بودن. کیه از میوکو خواست که دخترشو نجات بده و میوکو هم از خون خودش به بدن نزوکو تزریق کرد. به خاطر همینه که میوکو و نزوکو به کسی آسیبی نمی‌زنن و خون لازم ندارن. مثل میوکو که هیچ آدمی نخورده و فقط با خوابیدن انرژی خودشو به دست آورده."
"چی داره می‌گه؟ یعنی چی؟ من هیچی یادم نمیاد."
"حالا اون رسماً عضو سپاه شیطان‌کشه."
"همهمه که بلند شد خیلی سر و صدا داشت. در اون موقع ارباب دستشو با علامت هیس گذاشت رو بینیش که همه ساکت شدن."
"ماشاءالله جذبه."
"همه احترام گذاشتن و من که ایستاده بودم همونجا وایستادم که ارباب گفت: "میوکو، تو بیا تا بهت فرم مخصوص شیطان‌کش‌ها رو بدیم و از شما به همراه نزوکو به جلسه هاشیرها دعوتید."
"می‌بینمتون."
"بعد از رفتن ارباب، همگی به من خیره شدن."
"چیه؟ من اولین شیطانی‌ام که به جلسه هاشیرها دعوت شدم؟"
"همگی: آره."
"نزوکو."
"خب پس خداحافظ داداشی زنیتسو اینوسکه و بقیه."
"خب همگی به محل جلسه راه افتادیم که توی توی راست سنمی غر زد: "چرا باید به یک شیطان همکاری کنیم و به جلسه هاشیرها ببریم؟"
"شینوبو سان. منظورش میوک...."
"سنمی: نه منظورم نزوکوئه."
"ناراحت شدم از حرفش."
"معنی حرفت چیه؟"
"سنمی: خب معلومه تو به ما ثابت نکردی که به آدما صدمه‌ای نمی‌زنی و خب معلومه که بهت اعتماد ندارم."
"نزوکو: منم به یکی که- ناخودآگاه از دهنم پرید-، مادر خودشو کشته، تمنا ندارم."
"چند دقیقه سکوت و بعد سنمی منفجر شد: "تو به چه حقی داری به من توهین می‌کنی، هان؟ این تویی که معلوم نیست موزان خانواده‌تو کشته یا خودت اونا رو تیکه تیکه کردی؟"
"مات موندم."
"لحظه به لحظه خاطراتم با مادر و پدر و خواهر برادرام جلوی چشام مثل یه فیلم رد می‌شد."
"صدای تاکائو تو سرم بود."
"خواهر بزرگه."
"صدای هاناکو و شیگرو نی-سان."
"اولین باری که روکوتا بهم گفت آبجی."
"ناخودآگاه اشکام از روی گونه‌هام به زمین می‌چکید."
"من...، من، ..من اونا... رو اونا رو."
"سنمی: چیه؟ این حرفم درست بود؟"
"کانائه: سنمی بهتره بس کنی. نمی‌بینی حالش خوب نیست؟"
"آروم آروم به طرف عقب رفتم که صدای اعضای خانواده‌م توی سرم پخش می‌شد."
"صدای بابا که بهم سه تار زدن یاد می‌داد."
"دستتو بذار روی این حالا این. آره درسته."
"کیه، تانجیرو، تاکئو، بیاید. کارتون دارم."
"بعد بهم گفت وقتی اومدم شروع کن به زدن تار."
"با اومدن مامان و بچه‌ها رو شروع کردم به زدن و خوندن."
"آتش بسوزان اما نگذار محو شود دنیایم. آتش بسوزان اما نگذار نابود شود رویایم. بقیش چی بود بابایی؟"
"بابا با خنده گفت: "خیلی خوب زدی. آفرین."
"مامان گفت: "آره خیلی خوب بود."
"تانجیرو و تاکائو: عالی بود، عالی."
"از خاطراتم بیرون اومدم. همه با نگرانی بهم خیره شده بودن."
"آروم زمزمه کردم: "برمی‌گردم." بدو بدو به سمت درختا دویدم."
دیدگاه ها (۰)

🌙🩸 مشخصات شخصیت: میوکو کیبوتسوجی| ویژگی | توضیحات ||-------|...

بچه ها آنباکس آدامس انیمه ای بزارم

کشاورزی مشغول پاشیدن بذر بود، ثروتمندی مغروری به او رسید و ب...

آدامس انیمه ای

پارت ۸ و ۹

رمان انیمه ای «هنوز نه!» چپتر ۱۰

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط