رمان انیمه ای «هنوز نه!» چپتر ۱۰
(گوینده:نقل و قول:)
معلم:« خب بیاید تا یه داستان براتون بخونم ..... آماده اید؟
خیلی خب..... در زمان های نه چندان دور و نه چندان نزدیک... مثلاً توی همون دوره تایشو..... اهریمن ها همه جا بودن... شب ها به خونه های مختلف می رفتن و با خوردن انسان ها.... خودشون رو راضی نگه می داشتن.... در دورانی که مردم شب ها آرامش نداشتن یک شیطان کش به نام یوریچی از نور بر خاست
...... تا همین ۲۰۰ سال پیش مردم شیاطین رو فقط یه داستان یا یه افسانه می دونستن..... در حالی که سپاه اهریمن کش تمام سعی خودش رو کرد تا از مردم محافظت کنه...... خیلی ها در اون مبارزه جون خودشون رو از دست دادن.... بعد از ظهور یک فرد ..... سعی داشت تا خواهرش رو نجات بده....... کی می دونست قراره بعد از اون روز زندگیش کامل عوض بشه... بعد از مرگ ارباب شیاطین... کیبوتسوجی موزان ..... همه ی شیاطین نابود شدن و شیطان کش ها به خوبی زندگی کردن...
خب بچه ها نظرتون در مورد این داستان چیه؟ می دونستید این داستان واقعی بود؟ بعد از اون شب سرنوشت ساز رئیس سپاه شیطان کش... ارباب کاگایا همه ی اینا رو توی یه کتاب نوشت که الان دست من می بینین.... کسی نظری داره ؟ شما... اسمت...گیو . گیو بودی؟
نظرت در مورد این داستان چیه؟»
گیو:« تنها چیزی که می خواستم بگم این بود که .... مهم نیست ولش کنید...»
توی ذهن میتسوری:[ چی می خواست بگه؟ مربوط به چی بود؟ اگه چیز خیلی مهمی می دونست چی؟ شاید در مورد بازمانده ها یا موزان بوده؟ ولی یه بچه که چیزی نمی دونه..]
*دیییییییینننگگگ*
( صدای زنگ بود مثلاً😅)
ادامه دارد...
یکی بود یکی نبود... یه روز سوهی گفت :« برای پارت بعد لایک ها باید بیشتر از ۳ تا باشه»
خدافظ😁
معلم:« خب بیاید تا یه داستان براتون بخونم ..... آماده اید؟
خیلی خب..... در زمان های نه چندان دور و نه چندان نزدیک... مثلاً توی همون دوره تایشو..... اهریمن ها همه جا بودن... شب ها به خونه های مختلف می رفتن و با خوردن انسان ها.... خودشون رو راضی نگه می داشتن.... در دورانی که مردم شب ها آرامش نداشتن یک شیطان کش به نام یوریچی از نور بر خاست
...... تا همین ۲۰۰ سال پیش مردم شیاطین رو فقط یه داستان یا یه افسانه می دونستن..... در حالی که سپاه اهریمن کش تمام سعی خودش رو کرد تا از مردم محافظت کنه...... خیلی ها در اون مبارزه جون خودشون رو از دست دادن.... بعد از ظهور یک فرد ..... سعی داشت تا خواهرش رو نجات بده....... کی می دونست قراره بعد از اون روز زندگیش کامل عوض بشه... بعد از مرگ ارباب شیاطین... کیبوتسوجی موزان ..... همه ی شیاطین نابود شدن و شیطان کش ها به خوبی زندگی کردن...
خب بچه ها نظرتون در مورد این داستان چیه؟ می دونستید این داستان واقعی بود؟ بعد از اون شب سرنوشت ساز رئیس سپاه شیطان کش... ارباب کاگایا همه ی اینا رو توی یه کتاب نوشت که الان دست من می بینین.... کسی نظری داره ؟ شما... اسمت...گیو . گیو بودی؟
نظرت در مورد این داستان چیه؟»
گیو:« تنها چیزی که می خواستم بگم این بود که .... مهم نیست ولش کنید...»
توی ذهن میتسوری:[ چی می خواست بگه؟ مربوط به چی بود؟ اگه چیز خیلی مهمی می دونست چی؟ شاید در مورد بازمانده ها یا موزان بوده؟ ولی یه بچه که چیزی نمی دونه..]
*دیییییییینننگگگ*
( صدای زنگ بود مثلاً😅)
ادامه دارد...
یکی بود یکی نبود... یه روز سوهی گفت :« برای پارت بعد لایک ها باید بیشتر از ۳ تا باشه»
خدافظ😁
- ۱۱.۵k
- ۱۴ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط