فرقی نمیکند...
فرقی نمیکند...
کنار دریا باشی...
وسطِ مهمانی...
کنج اتاق...
یا هر جایِ دیگر...!
روزهایِ تعطیل...
بویِ تنهایی در سَرِ آدم میپیچد...!
باید یک نفر باشد...
بدونِ غرور دوستت بدارد...
آنقدر صمیمی...
که اگر در مدتِ یک ساعت...
برای بیستمین بار میخواستی حالش را بپرسی...
دل دل نکنی...
فکر نکنی...
با خودت نگویی که نکند کلافه اش کنم...
ترسِ از چشمْ افتادن را نداشته باشی...!
یک نفر که حالِ تو را بلد باشد...
یک نفر که بدونِ توضیح بفهمد...
این همه بی قراری دست خودت نیست...!
یک نفر که غرورِ خاموشِ تو را...
عشق معنا کند...
نه چیز دیگری...!
یک نفر که حضورش...
برای روزهای تعطیل الزامی ست...!
کنار دریا باشی...
وسطِ مهمانی...
کنج اتاق...
یا هر جایِ دیگر...!
روزهایِ تعطیل...
بویِ تنهایی در سَرِ آدم میپیچد...!
باید یک نفر باشد...
بدونِ غرور دوستت بدارد...
آنقدر صمیمی...
که اگر در مدتِ یک ساعت...
برای بیستمین بار میخواستی حالش را بپرسی...
دل دل نکنی...
فکر نکنی...
با خودت نگویی که نکند کلافه اش کنم...
ترسِ از چشمْ افتادن را نداشته باشی...!
یک نفر که حالِ تو را بلد باشد...
یک نفر که بدونِ توضیح بفهمد...
این همه بی قراری دست خودت نیست...!
یک نفر که غرورِ خاموشِ تو را...
عشق معنا کند...
نه چیز دیگری...!
یک نفر که حضورش...
برای روزهای تعطیل الزامی ست...!
۲.۳k
۰۲ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.