Part1
(ویو ا/ت)
پرنسس زیبای من چشمانت را باز کن..... با من بیا....
*بیدار شدن ناگهانی از خواب
*نگاه به اطراف
*نفس راحت کشیدن
*مالیدن شقیقه هاش
این چ خابی بود من دیدم +
هفففففف+
وارد شدن به اتاق*&
&صبح بخیر بانوی من....
+ها...
*نگاه به پشت سرش +
+عا امیلی تویی؟
*اومدن کشیدن پرده ها&
بله .... ازم خواسته بودید لرد کیم سوک جین که وارد دروازه شدن بهتون اطلاع بدم.....
*به یاد اوردن +
+درستههههه!
*بلند شدن و دویدن سمت کمد+
*گشتن دنبال یه لباس مناسب
*گرفتن چند دست لباس جلوی امیلی
*هیجان زده
+امیلی کدومو بپوشم
*تعجب کردن&
&عا... بانوی من اما شما که میدونید.... پدرتون اجازه نمیده از این اتاق خارج بشید لزومی نداره انقدر نگران باشید
*نگاه پوکر+
+خیلی خب پس من اینو میپوشم
*نگاه&
بله.... &
*پوشیدن سریع لباس+
*رفتن لب پنجره و نگاه به ارتش جین که تازه داشتن وارد قصر میشدن ) بچه ها این همون سکانسی ک گذاشته بودما)
(فلش بک به12سال قبل)
(ویو افکار ا/ت)
12سال پیش...
...من و جین برادر و خواهر های افسانه ای قصر بودیم ....برادر و خاهر های دوقلو ای که در تمام این قصر و قلمرو اونها رو به چشم عاشق و معشوق میدیدن.... شاید هم این واژه برای رابطه ی بین من و اون کاملا درست بود... چون من عاشق برادرم شده بودم.......
ولی.....
این عشق....
این عشق درست نبود.....
چون ما برادر و خواهر بودیم...
چون ما برادر و خواهر های اشراف زاده بودیم....
همیشه باید برای نفع کشور عمل میکردم....
و برادر هام.... باید به ترتیب به جنگ با کسایی میرفتن که در دست پدرم شاکی بودن.....
این عادلانه نبود....
ما همدیگه رو دوست داشتیم....
چرا.....
*بوسیدن لب های جین +
(علامت جین-)
-شک زده شدن*
(گایز من این چند روز در شرایط مناسبی قرار ندارم......و حالم زیاد خوب نیست...ولی سعی میکنم پارت ها رو بزارم....!درباره نویسنده کمکی و اد دوم هم کسی داوطلب نشد و خب سخت که من همزمان بخوام چار پنج تا فیک رو با هم بنویسم...🦋🤍پس لطفا هرچه سریعتر تر جهت داوطلبی نویسنده کمکی و اد دوم اقدام کنید ✨خیلی ممنون✨این پارت هم خیلی کوتاه شد...احتمالا تا شب یه پارت دیگ ازش میزارم)
پرنسس زیبای من چشمانت را باز کن..... با من بیا....
*بیدار شدن ناگهانی از خواب
*نگاه به اطراف
*نفس راحت کشیدن
*مالیدن شقیقه هاش
این چ خابی بود من دیدم +
هفففففف+
وارد شدن به اتاق*&
&صبح بخیر بانوی من....
+ها...
*نگاه به پشت سرش +
+عا امیلی تویی؟
*اومدن کشیدن پرده ها&
بله .... ازم خواسته بودید لرد کیم سوک جین که وارد دروازه شدن بهتون اطلاع بدم.....
*به یاد اوردن +
+درستههههه!
*بلند شدن و دویدن سمت کمد+
*گشتن دنبال یه لباس مناسب
*گرفتن چند دست لباس جلوی امیلی
*هیجان زده
+امیلی کدومو بپوشم
*تعجب کردن&
&عا... بانوی من اما شما که میدونید.... پدرتون اجازه نمیده از این اتاق خارج بشید لزومی نداره انقدر نگران باشید
*نگاه پوکر+
+خیلی خب پس من اینو میپوشم
*نگاه&
بله.... &
*پوشیدن سریع لباس+
*رفتن لب پنجره و نگاه به ارتش جین که تازه داشتن وارد قصر میشدن ) بچه ها این همون سکانسی ک گذاشته بودما)
(فلش بک به12سال قبل)
(ویو افکار ا/ت)
12سال پیش...
...من و جین برادر و خواهر های افسانه ای قصر بودیم ....برادر و خاهر های دوقلو ای که در تمام این قصر و قلمرو اونها رو به چشم عاشق و معشوق میدیدن.... شاید هم این واژه برای رابطه ی بین من و اون کاملا درست بود... چون من عاشق برادرم شده بودم.......
ولی.....
این عشق....
این عشق درست نبود.....
چون ما برادر و خواهر بودیم...
چون ما برادر و خواهر های اشراف زاده بودیم....
همیشه باید برای نفع کشور عمل میکردم....
و برادر هام.... باید به ترتیب به جنگ با کسایی میرفتن که در دست پدرم شاکی بودن.....
این عادلانه نبود....
ما همدیگه رو دوست داشتیم....
چرا.....
*بوسیدن لب های جین +
(علامت جین-)
-شک زده شدن*
(گایز من این چند روز در شرایط مناسبی قرار ندارم......و حالم زیاد خوب نیست...ولی سعی میکنم پارت ها رو بزارم....!درباره نویسنده کمکی و اد دوم هم کسی داوطلب نشد و خب سخت که من همزمان بخوام چار پنج تا فیک رو با هم بنویسم...🦋🤍پس لطفا هرچه سریعتر تر جهت داوطلبی نویسنده کمکی و اد دوم اقدام کنید ✨خیلی ممنون✨این پارت هم خیلی کوتاه شد...احتمالا تا شب یه پارت دیگ ازش میزارم)
۴.۲k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.