رفیق پارت 3و 4
بعد دخترا رفتن بوفه زیبا هم قهوه اش رو خورد و
رفت بوفه پیش دخترا جانسو و الیف رفتن 6 تا قهوه گرفتن و اوردن
نشستن الیف گفت
الیف: بنظرت چرا امیر دست زیبا رو فشار میداد
نکنه زیبا دوست دخترشه
زیبا یهو از پشت اومد و گفت
زیبا: نه دوست دخترش نستم
یعنی دیگه نیستم
جانسو : یعنی دوستدخترش بودی و جدا شدید
زیبا : اره
بعد رفت سمت صندلی خالی و گفت
زیبا: میتونم بشینم
سوسن: اره البته
زیبا نشست
ایبیکه : حالا که جدا شدید چرا داشت با هات اینجوری
حرف میزد
یاسمین و اسیه: راست میگه چرا
زیبا : چون میدونه نمیتونم از خودم دفاع کنم
سوسن: واقعا
یاسمین : یه نظر اگه تو هم مشکلی نداری ما امروز
بعد از مدرسه بریم خونه لباس هامون رو برداریم بعد باهم بریم خونه تون تا بهت یاد بدیم ولی ببخشید
گفتم خونه ی خودت چون ما تازه اومدیم خونه ی من بعد هنوز وسایل اینا رو نخریدیم و درست نکردیم
زیبا: نه اشکالی نداره خوبم شد داداشم
تو خونه ی جا برای تمرین کردن داره خیلی هم بزرگی راهت میتونیم بریم اونجا
مدرسه تموم شد
با زیبا رفتن خونه ی خودشون لباس هاشون رو پوشیدن
(بچه ها عکس لباس هاشون رو گذاشتم براتون)
توضیح برای لباس ها
(لباس لیزگه مشکی یه)
(لباس یاسمین سفید یه)
(لباس ایبیکه کرمیه )
(لباس اسیه هم سبزه)
(لباس الیف طوسی یه)
(لباس جانسو صورتی یه)
لباس هاشون رو پوشیدن و رفتن بیرون
زیبا: وای شقدر خوشگل شدین
دخترا: مرسی
رفتن خونه ی زیبا اینا
زیبا در رو باز کرد و گفت
زیبا:من اومدم داداشی کجایی
عمر: تو پذیراییم
زیبا : دخترا برید تو پذیرایی بشینید
من برم لباسم رو بپوشم بیام
دخترا گفتن: باشه
زیبا بردشون تو پذیرایی
که دیدن (تولگا- برک - دروک - اوگلجان - سارپ)
هم تو پذیرایین دخترا که تعجب کرده بودن زیبا گفت
زیبا: عه سلام شما هم اینجایید
بعد: به دخترا گفت
زیبا : شما بشینید من برم لباسم رو بپوشم بیام
دخترا نشستن تا زیبا اومد
زیبا: داداشی کلید باشگاه رو میدی ما بریم اونجا
عمر:باشه
عمر کلید رو میده بعد رفتن دخترا
سارپ به عمر میگه
سارپ : از سوسن خوشت میان
عمر: اره
برک: هی اول خودت جواب بده تو هم از جانسو خوشت میاد
سارپ: نه..... اره
دروک: برک تو خودت از ایبیکه خوشت میاد
برک: امم اره
اوگلجان : تو هم از اسیه خوشت میا
دروک : اره
همه باهم :خب تو هم از الیف خوشت میاد
اوگل جان تا میخواست حرفبزن سوسن اومد
سوسن: اهم من می خواستم برا هممون اب ببرم از کجا ور دارم
عمر: من الان بهت میدم
عمر اب هارو به سوسن داد و سوسن رفت بعد نیم ساعت
دروک: داری اونجا چیکار میکنی عمر
عمر: دارم لیموناد درست میکنم
خب عمر لیموناد هارو داشت میبرد پایین که
سوسن چشاش بسته بود پاش رو بلند کرد که بزنه به کیسه بکس اشتباهی زد تو مخ عمر
عمر پرت شد زمین و گفت
عمر: اخ
پارت بعدی رو بزارم
اصکی منوع
رفت بوفه پیش دخترا جانسو و الیف رفتن 6 تا قهوه گرفتن و اوردن
نشستن الیف گفت
الیف: بنظرت چرا امیر دست زیبا رو فشار میداد
نکنه زیبا دوست دخترشه
زیبا یهو از پشت اومد و گفت
زیبا: نه دوست دخترش نستم
یعنی دیگه نیستم
جانسو : یعنی دوستدخترش بودی و جدا شدید
زیبا : اره
بعد رفت سمت صندلی خالی و گفت
زیبا: میتونم بشینم
سوسن: اره البته
زیبا نشست
ایبیکه : حالا که جدا شدید چرا داشت با هات اینجوری
حرف میزد
یاسمین و اسیه: راست میگه چرا
زیبا : چون میدونه نمیتونم از خودم دفاع کنم
سوسن: واقعا
یاسمین : یه نظر اگه تو هم مشکلی نداری ما امروز
بعد از مدرسه بریم خونه لباس هامون رو برداریم بعد باهم بریم خونه تون تا بهت یاد بدیم ولی ببخشید
گفتم خونه ی خودت چون ما تازه اومدیم خونه ی من بعد هنوز وسایل اینا رو نخریدیم و درست نکردیم
زیبا: نه اشکالی نداره خوبم شد داداشم
تو خونه ی جا برای تمرین کردن داره خیلی هم بزرگی راهت میتونیم بریم اونجا
مدرسه تموم شد
با زیبا رفتن خونه ی خودشون لباس هاشون رو پوشیدن
(بچه ها عکس لباس هاشون رو گذاشتم براتون)
توضیح برای لباس ها
(لباس لیزگه مشکی یه)
(لباس یاسمین سفید یه)
(لباس ایبیکه کرمیه )
(لباس اسیه هم سبزه)
(لباس الیف طوسی یه)
(لباس جانسو صورتی یه)
لباس هاشون رو پوشیدن و رفتن بیرون
زیبا: وای شقدر خوشگل شدین
دخترا: مرسی
رفتن خونه ی زیبا اینا
زیبا در رو باز کرد و گفت
زیبا:من اومدم داداشی کجایی
عمر: تو پذیراییم
زیبا : دخترا برید تو پذیرایی بشینید
من برم لباسم رو بپوشم بیام
دخترا گفتن: باشه
زیبا بردشون تو پذیرایی
که دیدن (تولگا- برک - دروک - اوگلجان - سارپ)
هم تو پذیرایین دخترا که تعجب کرده بودن زیبا گفت
زیبا: عه سلام شما هم اینجایید
بعد: به دخترا گفت
زیبا : شما بشینید من برم لباسم رو بپوشم بیام
دخترا نشستن تا زیبا اومد
زیبا: داداشی کلید باشگاه رو میدی ما بریم اونجا
عمر:باشه
عمر کلید رو میده بعد رفتن دخترا
سارپ به عمر میگه
سارپ : از سوسن خوشت میان
عمر: اره
برک: هی اول خودت جواب بده تو هم از جانسو خوشت میاد
سارپ: نه..... اره
دروک: برک تو خودت از ایبیکه خوشت میاد
برک: امم اره
اوگلجان : تو هم از اسیه خوشت میا
دروک : اره
همه باهم :خب تو هم از الیف خوشت میاد
اوگل جان تا میخواست حرفبزن سوسن اومد
سوسن: اهم من می خواستم برا هممون اب ببرم از کجا ور دارم
عمر: من الان بهت میدم
عمر اب هارو به سوسن داد و سوسن رفت بعد نیم ساعت
دروک: داری اونجا چیکار میکنی عمر
عمر: دارم لیموناد درست میکنم
خب عمر لیموناد هارو داشت میبرد پایین که
سوسن چشاش بسته بود پاش رو بلند کرد که بزنه به کیسه بکس اشتباهی زد تو مخ عمر
عمر پرت شد زمین و گفت
عمر: اخ
پارت بعدی رو بزارم
اصکی منوع
۲.۱k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.