وانشات اسمات SUGA (² پارتی)
از دانشگاه بیرون اومدی..فردا باید ازش جدا می شدی...تو اون روز کوفتی تولدت هم بود... بغض بزرگی تو گلوت گیر کرده بود..با بی حالی زنگ زدی بهش...
+الو
_سلام
+شوگا من...من میخواستم یه چیزیو بهت بگم..
_بگو عزیزم
+من....من...راستش...میدونم که قراره از هم جدا بشیم!
_ا.ت...
و گریش گرفت..ولی سعی کرد نشون نده
_ا.ت...تو پارک منتظرتم...
+باشه عزیزم...
و راه افتادی...تو راه همش با خودت تمرین میکردی که گریه نکنی و لبخند بزنی...
(تو پارک)
رفتی و از کنار نیمکت های خلوت پارک رد شدی...به یه نیمکت رسیدی که شوگا روش نشسته بود...سرشو بین دستاش گرفته بود و از تکون خوردن بدنش فهمیدی داره گریه میکنه...هیچ وقت دوست نداشت جلوت گریه کنه...بخاطر همین یکم پاهاتو به زمین کوبیدی که سرشو بالا آورد...اشکاشو پاک کرد و با یه لبخند تلخ منتظرت موند...رفتی سمتش و کنارش نشستی...یه نگاهی به سر تا پات انداخت ولی نتونست جلوی خودشو بگیره...سرشو تو گردنت برد و شروع کرد به گریه کردن...(پ.ن: بچ میدونم خیلی احساسی شد😐🤧)آروم دستتو روی سرش گذاشتی و گفتی..
+اگه تو اینجوری گریه کنی...پس من چطوری میتونم بهت تکیه کنم و بهت ایمان داشته باشم!!
_من...خیلی..هق...متاسفم...
+تقصیر تو نیست عشقم...میدونم بابات مجبورت کرده...
تا اینو گفتم صدای گریش قط شد و سرشو بالا آورد...اشکاشو پاک کرد و با یه جدیت بسی ترسناک تو چشمات نگاه کرد!...
_نمیزارم ماله کسه دیگه ای باشی..تو ماله منی...
(فردا)
قرار بود بدون اینکه ببینیش جدا بشین چون نمیتونستی تو چشماش نگاه کنی...هیچ وقت فکر نمیکردی که از روز تولدت متنفر بشی...دوستات هنوز ازین موضوع خبر نداشتن...
=سلااااام عزیزم
+سلام
=امروز بیریم کلاپ یا بار...؟
+سویونا من حوصله ندارم
=عهههه ا.ت دیونه شدی!!امروز تولدته هااااا..به نظرم بریم کلاپ بهتره...
+من نمیام خودتون برین...
=یعنی چییییییی...اگه تو نباشی تولد کیو جشن بگیریم پس...هاااا..!!!
+گفتم که...حوص...
حرفتو قط کرد و گفت...
=خببب...ساعت ۸ منتظرتم...آدرس کلاپ رو هم برات لوکیشن میکنم...هوووراااا
و گوشیو قط کرد...
(ساعت ۷:۲۰)
+اه...من حوصله ندارم...
ولی نمی شد که بهترین دوستتو تنها بزاری...آماده شدی و از روی لوکیشن حرکت کردی! (پ.ن: تیپ ا.ت رو اسلاید بعد آپ میکنم:))
وقتی رسیدی خیلی شلوغ بود...به دوستت زنگ زدی و آدرسه جایی که نشستن رو پرسیدی...
+ خیلی خب الان میام...بای...هوووف باید لبخند بزنم و خیلی خوشحال باشم...
ولی الان به شدت بدت میومد که خوشحال باشی....
رفتی پیششون نشستی...
که یهو!!
فعلا گود بای تا پارت بعد که الان آپ میشه لابلی...
فالو کن پلیییز✨😐🥰
+الو
_سلام
+شوگا من...من میخواستم یه چیزیو بهت بگم..
_بگو عزیزم
+من....من...راستش...میدونم که قراره از هم جدا بشیم!
_ا.ت...
و گریش گرفت..ولی سعی کرد نشون نده
_ا.ت...تو پارک منتظرتم...
+باشه عزیزم...
و راه افتادی...تو راه همش با خودت تمرین میکردی که گریه نکنی و لبخند بزنی...
(تو پارک)
رفتی و از کنار نیمکت های خلوت پارک رد شدی...به یه نیمکت رسیدی که شوگا روش نشسته بود...سرشو بین دستاش گرفته بود و از تکون خوردن بدنش فهمیدی داره گریه میکنه...هیچ وقت دوست نداشت جلوت گریه کنه...بخاطر همین یکم پاهاتو به زمین کوبیدی که سرشو بالا آورد...اشکاشو پاک کرد و با یه لبخند تلخ منتظرت موند...رفتی سمتش و کنارش نشستی...یه نگاهی به سر تا پات انداخت ولی نتونست جلوی خودشو بگیره...سرشو تو گردنت برد و شروع کرد به گریه کردن...(پ.ن: بچ میدونم خیلی احساسی شد😐🤧)آروم دستتو روی سرش گذاشتی و گفتی..
+اگه تو اینجوری گریه کنی...پس من چطوری میتونم بهت تکیه کنم و بهت ایمان داشته باشم!!
_من...خیلی..هق...متاسفم...
+تقصیر تو نیست عشقم...میدونم بابات مجبورت کرده...
تا اینو گفتم صدای گریش قط شد و سرشو بالا آورد...اشکاشو پاک کرد و با یه جدیت بسی ترسناک تو چشمات نگاه کرد!...
_نمیزارم ماله کسه دیگه ای باشی..تو ماله منی...
(فردا)
قرار بود بدون اینکه ببینیش جدا بشین چون نمیتونستی تو چشماش نگاه کنی...هیچ وقت فکر نمیکردی که از روز تولدت متنفر بشی...دوستات هنوز ازین موضوع خبر نداشتن...
=سلااااام عزیزم
+سلام
=امروز بیریم کلاپ یا بار...؟
+سویونا من حوصله ندارم
=عهههه ا.ت دیونه شدی!!امروز تولدته هااااا..به نظرم بریم کلاپ بهتره...
+من نمیام خودتون برین...
=یعنی چییییییی...اگه تو نباشی تولد کیو جشن بگیریم پس...هاااا..!!!
+گفتم که...حوص...
حرفتو قط کرد و گفت...
=خببب...ساعت ۸ منتظرتم...آدرس کلاپ رو هم برات لوکیشن میکنم...هوووراااا
و گوشیو قط کرد...
(ساعت ۷:۲۰)
+اه...من حوصله ندارم...
ولی نمی شد که بهترین دوستتو تنها بزاری...آماده شدی و از روی لوکیشن حرکت کردی! (پ.ن: تیپ ا.ت رو اسلاید بعد آپ میکنم:))
وقتی رسیدی خیلی شلوغ بود...به دوستت زنگ زدی و آدرسه جایی که نشستن رو پرسیدی...
+ خیلی خب الان میام...بای...هوووف باید لبخند بزنم و خیلی خوشحال باشم...
ولی الان به شدت بدت میومد که خوشحال باشی....
رفتی پیششون نشستی...
که یهو!!
فعلا گود بای تا پارت بعد که الان آپ میشه لابلی...
فالو کن پلیییز✨😐🥰
۳۶.۶k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.