امشب کدام شب است که صدای شیون از آهن ها می آید، صدای سوگ
امشب کدام شب است که صدای شیون از آهن ها می آید، صدای سوگ از تازیانه ها بلند است، دیوارها نُدبه می خوانند و سلول ها، «وَ إِنْ یَکادْ» می گیرند
این بهار است؛ در زنجیر می آید .
این بهار است؛ با زنجیر می آید.
این زنجیرهای سوخته، عزای کسی را گرفته که روزها، برای شان قرآن خوانده بود...
دلم هوای کاظمین کرده،
دلم بوی تو را می دهد،
کاش این همه زنجیر را می توانستم پاره کنم و به سویت بشتابم!
کاش من هم رها و آسمانی بودم!
کاش من هم یکی از این همه کبوتر باشم که به دیوارهای این زندان می کوبند!
دارند می آورندت؛ پیچیده در جامه ای از خون و زنجیر.
می خواهم دلم را تکه تکه کنم.
این آخرین سطر دلتنگی ها و آخرین ترانه اندوه من است.
دلم را آرام کن، خشمم را فرو نشان و دهانم را ببند!
باید از تو صبر بیاموزم، کظم غیظ کنم و از تو یاد بگیرم که چگونه با زنجیر می توان به عرش رسید.(2)
این بهار است؛ در زنجیر می آید .
این بهار است؛ با زنجیر می آید.
این زنجیرهای سوخته، عزای کسی را گرفته که روزها، برای شان قرآن خوانده بود...
دلم هوای کاظمین کرده،
دلم بوی تو را می دهد،
کاش این همه زنجیر را می توانستم پاره کنم و به سویت بشتابم!
کاش من هم رها و آسمانی بودم!
کاش من هم یکی از این همه کبوتر باشم که به دیوارهای این زندان می کوبند!
دارند می آورندت؛ پیچیده در جامه ای از خون و زنجیر.
می خواهم دلم را تکه تکه کنم.
این آخرین سطر دلتنگی ها و آخرین ترانه اندوه من است.
دلم را آرام کن، خشمم را فرو نشان و دهانم را ببند!
باید از تو صبر بیاموزم، کظم غیظ کنم و از تو یاد بگیرم که چگونه با زنجیر می توان به عرش رسید.(2)
۶.۸k
۲۹ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.