یه بار رفته بودیم مهمونی

.

یه بار رفته بودیم مهمونی

یکی دوساعت که نشستیم یه دفعه دختر کوچیکه ی صاحب خونه گفت :دایی! شما کی میرین؟

داییشم گفت چی کار داری؟

دختره : ما کیک داریم میخوایم وقتی شما رفتین بخوریم

پی نوشت : بعد آن واقعه هنوز از سلامت آن دختر کوچک اطلاعی نیست :|



خخخخخخخخخ
دیدگاه ها (۶)

پرنده بر شانه های انسان نشست .انسان با تعجب رو به پرنده کرد ...

سیب ها را زیبا به تصویر کشیدند؛اولی را کامل پوست گرفتند، طور...

عاقبت یک روز مغرب،محو مشرق میشود/عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق...

عاقبت یک روز مغرب،محو مشرق میشود/عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق...

وقتی که دوستش داشتی اما... پارت 3

me: My many years of lovPart:⑦①ویو میونگدرسته من یه دختر راز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط