اولین نگاهپایانی
اولین نگاه_𝗽𝗮𝗿𝘁𝟳(پایانی)
همه با تعجب نگاهمون میکردن یه نگاه به تهیونگ کردم و یه نگاه به اونا
_لازم بود انقدر سریع ....
که ريیس پاشد و از کنارم رد شد جوری که خورد بهم
دست تهیونگ رو گرفتم و به سمت یکی از اتاقا بردم
_میدونی چقدر این شغل برام مهم بود(داد)
×جونگ کوک من فقط..
_فقط چی؟ هاا(داد)
×آروم باش (ناراحت)
_چرا باید آروم باشم ..
×من متاسفم خب!تو فقط آروم باش کوک
یه نفس عمیق کشیدم و روی صندلی نشستم و دستامو توی موهام فرو بردم
×جونگ کوک خیلی د*دی وحشیی شدیا..
چپ چپ نگاهش کردم
×باشه خب میخاستم دوباره بهت پیشنهاد کاری بهت بدم که نمیخای..
_وایسا ببینم هنوز گ*ی بار رو داری؟
×از وقتی رفتی دیگه اونجاهم تعطیل شد ولی ما میتونیم باهم بازش کنیم
چشمام برق میزد.
_متاسفم که سرت داد زدم..
×باید جبران کنی..
_اوه اوکی بعدا..
×نه الان.
_خب بگو چی میخای؟
×ترو
_چی؟
×ترو میخام
_منظورت چیه
×باهام بخ*وابی
با تعجب نگاش کردم.
_اگه بگم نه چی؟
×به زور باید باهام بخ*وابی..
_داری باهام شوخی میکنی دیگه؟
همینطور بهم نزدیک میشد و منم هی به عقب میرفتم اونقدر هقب رفتم که خوردم به دیوار اونم از فرصت استفاده کردو منو با دستاش قفل کرد و سرشو توی گر*دنم فرو برد کی*س مار*کای دردناکی میزاشت ل*باسمو از ت*نم در اورد و منو پرت کرد رو مبلی که اونجا بود
×قراره حسابی بهت خوش بگذره بیب..
لب*اساشو در اورد و فقط یه پ*نتی تنش بود
_نه نه نزدیکم نیا ..
×اوه بیبی دیگه دیر شده تو خیلی وقته منو خ*مار خودت کردی
دوباره شروع به ک*یس ما*رک گذاشتن کرد و تا روی قفسه سی*نم پیشرفت
بقیش توی کامنتا
همه با تعجب نگاهمون میکردن یه نگاه به تهیونگ کردم و یه نگاه به اونا
_لازم بود انقدر سریع ....
که ريیس پاشد و از کنارم رد شد جوری که خورد بهم
دست تهیونگ رو گرفتم و به سمت یکی از اتاقا بردم
_میدونی چقدر این شغل برام مهم بود(داد)
×جونگ کوک من فقط..
_فقط چی؟ هاا(داد)
×آروم باش (ناراحت)
_چرا باید آروم باشم ..
×من متاسفم خب!تو فقط آروم باش کوک
یه نفس عمیق کشیدم و روی صندلی نشستم و دستامو توی موهام فرو بردم
×جونگ کوک خیلی د*دی وحشیی شدیا..
چپ چپ نگاهش کردم
×باشه خب میخاستم دوباره بهت پیشنهاد کاری بهت بدم که نمیخای..
_وایسا ببینم هنوز گ*ی بار رو داری؟
×از وقتی رفتی دیگه اونجاهم تعطیل شد ولی ما میتونیم باهم بازش کنیم
چشمام برق میزد.
_متاسفم که سرت داد زدم..
×باید جبران کنی..
_اوه اوکی بعدا..
×نه الان.
_خب بگو چی میخای؟
×ترو
_چی؟
×ترو میخام
_منظورت چیه
×باهام بخ*وابی
با تعجب نگاش کردم.
_اگه بگم نه چی؟
×به زور باید باهام بخ*وابی..
_داری باهام شوخی میکنی دیگه؟
همینطور بهم نزدیک میشد و منم هی به عقب میرفتم اونقدر هقب رفتم که خوردم به دیوار اونم از فرصت استفاده کردو منو با دستاش قفل کرد و سرشو توی گر*دنم فرو برد کی*س مار*کای دردناکی میزاشت ل*باسمو از ت*نم در اورد و منو پرت کرد رو مبلی که اونجا بود
×قراره حسابی بهت خوش بگذره بیب..
لب*اساشو در اورد و فقط یه پ*نتی تنش بود
_نه نه نزدیکم نیا ..
×اوه بیبی دیگه دیر شده تو خیلی وقته منو خ*مار خودت کردی
دوباره شروع به ک*یس ما*رک گذاشتن کرد و تا روی قفسه سی*نم پیشرفت
بقیش توی کامنتا
- ۱۰.۱k
- ۰۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط